محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

محیا در نمایشگاه غنچه های شهر

خلاصه بگم یکشنبه اون هفته بعد از ناهار رفتم دنبال محیا  وآوردمش سرکارم امیر سنبلی هم دانشکده بود  با هم دیگه دانشکده رو گذاشته بودند سرشون از پله ها میرفتند پایین میومدن بالا من هم خواستم سرگرمشون کنم مسابقه رقص خردادیان رو براشون گذاشتم و گفتم بشینید نگاه کنید کمی که نگاه کردند جو گیر شدند  شروع کردند به رقصیدن هر کسی هم میدیدشون کلی از قد و قواره محیا تعریف میکرد و میگفت ماشالله دختر قدبلندی میشه مثل مامانش تازه یکی از دانشجوها فکر میکرد محیا کلاس اوله وقتی گفتم هنوز چهار سالش تموم نشده تعجب کرد اونروز توی دانشکده خیلی بازی کردند وقتی رسیدیم خونه خوابید تا ساعت 8 شب --------------------------------------...
23 مهر 1391

بدون عنوان

این عکس محیا رو هم روز دوشنبه 16/7/91 که تولد بچه های مهرماه بود مامان صدف گرفته از سایت صدف برداشتم ممنون دوست خوب من که از محیای من هم عکس گرفتی قربون دختر گلم برم الهی ای صمیمی ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی دیدنت حتی از دور  آب بر آتش دل می پاشد ...
18 مهر 1391

بدون عنوان

سلام پنج شنبه بابایی رفت شهرستان و من و محیا هم تنها موندیم و جمعه از خواب که بیدار شدیم رفتیم خونه مهرناز اینا و از اونجا هم ناهارو همگی باهم رفتیم جنگلهای لویزان برگشتنی هم رفتیم خونه فاطمه اینا و فاطمه میره کلاس اول و اتاقشو مرتب کرده بود ویه جایی از اتاقش اسباب بازی های آشپزی گذاشته بود و جای دیگه عروسکهاشو و خلاصه که همه چیز سرجاش بود که متاسفانه محیا همهشون رو بهم ریخته بود واشک فاطمه رو درآورده بود. حامد بچه هاروبرداشت برد پارک و  تا شب توی پارک بازی کردند شب هم که برمیگشتیم هی محیا میگفت کجا میخواهیم بریم خونمون نریم ها گفتیم نه میریم خونه مهرناز و رفت سوار ماشین شد توی راه هم خوابش برد  وقتی رسیدیم بغلش کرد...
15 مهر 1391

بدون عنوان

سلام چند وقتیه کمتر سراغ وبلاک نویسی میام چون که اتفاقات خاصی نمیافته همه چیز تکراریه و ... یه گزارش خلاصه اینکه اکثرا صبحا میریم زمین چمن یکشنبه عصری هم رفتیم استخر دوشنبه هم وقت دندانپزشکی داشتم بعد از اتمام کار خودم ، رفتم پیش دکتر دندانپزشک محیا و در مورد دندانهای محیا با هاش صحبت کردم وبعدش هم رفتم مهد دنبال محیا ،و محیا رو هم آوردم  پیشش البته دندونای محیا دیگه کار خاصی نداره چونکه قبلا انجام شده ولی محض احتیاط قرار شده یه جلسه با محیا بریم که دوتا دندون جلوییش فلوراید زده بشه بعدش امیر سنبلی رو هم دیدیم  و محیا کلی به آقای دکتر معرفیش کرد و گفت همکلاس و دوست منه آقای دکتر هم به هر کدومشون یه ...
11 مهر 1391

بدون عنوان

سلام این روزها بخاطر اینکه توی ترافیک گیر نکنیم زود از خونه میزنیم بیرون ،جوری که ساعت 7 دانشگاهیم و به خاطر اینکه از 7 خیلی زوده که محیا رو بذارم مهد معمولا میبرمش زمین چمن تا ساعت 8 محیا برای خودش بازی میکنه و پرنده ها رو دنبال میکنه و من هم یکی دو دور دور زمین چمن رو میدوم بعضی وقتها هم بچه های دیگه هستند که با اونا بازی میکنه امروز پارسا بود و فواره ها هم روشن محیا و پارسا دوتایی رفته بودند زیر فواره ها و حسابی خودشونو خیس کرده بودند تازه خوششون هم اومده بود و هی میدویدن دور فواره و با فواره میچرخیدند ما هم که دیدیم داره بهشون خوش میگذره کاریشون نداشتیم ولی دیگه نزدیکای ساعت هشت به زور بردیمشون زیر دوش آب گرم که تو زمین چ...
4 مهر 1391

شنا کردن محیا

سلام دیروز با محیا رفتیم استخر محیا خیلی ماهرانه بدون اینکه بهش یاد بدم روی اب به پشت  میخوابه و شنا میکنه دیروز وقتی برای اولین بار دیدم که خودش برگشت و رو اب خوابید و داره قشنگ پا میزنه خیلی خوشحال شدم میشه گفت بهترین لحظه زندگیم بود. واکثر کسایی که تو استخر بودند خوششون اومده بود و هی میگفتند محیا یه دفعه دیگه هم شنا کن ----------------------- دیروز عصری هم که از استخر برگشتیم و بردمش حمام و بعد از حمام گفتم برو لباساتو بپوش رفته بود یه تی شرت بنفش پررنگ و یه شلوار بنفش کم رنگ  پوشیده بود  بعد از یکی دو ساعت گفت مامان این شلواره کشش تنگه و اذیتم میکنه گفتم خوب برو عوضش کن یکی دیگه بپوش گفت آخه شلواری که به ر...
29 شهريور 1391

تعطیلات تابستان

سلام  بلاخره سایت نینی وبلاک هم درست شد تعیطلات رو با بابا محمود رفتیم به سمت داران ، توی راه یه سری به تبریز زدیم و از اونجا مستقیم داران آخرین روزی که سر کار بودم خانم نظام پور زنگ زد و گفت میخوایم بریم مشهد و دو نفر جا هست که اگه شما می خواهید میتونید بیایید  و من هم گفتم حالا که امام رضا طلبیده چرا که نه و بابا محمود هم گفت من نمیتونم بیام و کار دارم من هم توی داران به زن دایی زهرا گفتم که مشهد میایی؟ و ایشون هم به شدت استقبال کرد و خیلی خوشحال شد بعد از 10 الی 12 روز از داران با زن دایی زهرا اومدیم تهران و از تهران با قطار رفتیم مشهد دوتا دایی ها هم قبل از ما رفته بودند شمال و از شمال به مشهد که هم زمان ...
18 شهريور 1391