محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

جشن نوروزی در مهد

سلام چهارشنبه جشن نوروزی توی مهد بود کلاس محیا اینا هم یه نمایش داشتند که نقش اولش مال محیا بود محیا گنجشک بود محمد رضا خرس بود و پارسا حاجی فیروز بود بقیه بچه ها هم درخت بودند محیا یه نوک گذاشته بود و میگفت جیک جیک خرس کوچولو بیدارشو داره عید میشه خرسه هم میگفت نه خوابم میاد و.... حالا من نمیخوام کامل توضیح بدم دوربین رو دادم مربیشون عکس گرفته و خود مهد هم فیلمبرداری کرده ،قراره به هرکی یه سی دی بدن امروز هم  قراره برن سیرک و دوربین رو دادم به مریم که ازشون عکس بگیره فردا عکسای جشن و سیرک و هردو رو میذارم سه شنبه محیا میدونست که جشن دارن و باید نقش گنجشک رو بازی کنه چند روزی بود توی مهد تمرین داشتندو صبح چهارشنبه است...
27 اسفند 1391

بدون عنوان

خلاصه بگم پنجشنبه با محیا سوار اتوبوس شدیم و بعدش سوار مترو شدیم و رفتیم پاساژ عینک فروشی ها توی جمهوری و یه عینک آفتابی برای محیا و یکی برای خودم خریدیم که از همون روزی که ما عینک خریدیم همینجوری هوا ابریه و ما نتونستیم عینک بزنیم ساعت یک ظهر رسیدیم خونه  و من از خستگی داشتم میمردم ولی محیا تا 10 شب خوابش نبرد یعنی بچه تو خسته نمی شی؟ جمعه هم خونه بودیم و محیا یک کمی توی حیاط دوچرخه سواری کرده و بعدش با باباش رفتند توی فروشگاه شهروند یه دوری زده بودند و یه سری چیزها خریده بودند و اومده بودند ودیگر اینکه محیا علاقه زیادی به تماشای کارتون داره و اگر من اجازه بدم شبانه روز پشت تلویزیون میشینه ولی من فقط کارتونهایی که خودم ته...
15 اسفند 1391

تولد محیا و بچه های دیگر در مهد

بعد از کلی صحبت و اینکه تولد بچه های بهمن رو کی میگیرید و هر روز صبح محیا که وارد مهد میشد از خانم سیفی میپرسید کی تولد میگیرید تا اینکه گفتند دوشنبه هر کی خواست میتونه کیک بخره و تولد بگیره البته عمو شهرام هم نبود و یک تولد خشک و خالی ما هم دیروز کیک و شمع و بادکنک خریدیم و بردیم مهد که محمدرضا و درسا هم تولدشون بود اونا هم کیک خریده بودند و بچه ها جمع شدند و یه تولدت مبارک خوندندو همین ما هم خواستیم که چندتا عکس و فیلم بگیریم که دو سه تا عکس که انداختیم باطری دوربین تموم شد و همونجوری نگاه کردیم چون کیک زیاد بود قرار شد کیک محیا بمونه و من امروز دوباره برم عکس بگیرم امروز صبح هم با محیا رفتیم مهد و محیا رفت صبحانه بخوره و من هم ن...
1 اسفند 1391

تولد محیا

 سلام 22 بهمن تولد محیا بود و با توجه به اینکه محیا یه هفته ای بود که مریض بود و تب شدیدی داشت و انتقالش داده بود به من و باباش  ، هر سه ما حالمون بد بود بخاطر همون هم کسی رو برای تولد محیا دعوت نکردیم ولی عمه مهناز و شهلا خودشون زنگ زدند و تشریف آوردند در هر حال روز تولد محیا رنگ و روی دیگه بخودش گرفت.   و این هم چند تا عکس امیر حسین و امیر حافظ بچه های عمه مهناز و بنیامین پسر عمه شهلا که میخواست به کیک دست بزنه و محیا هم نمیذاشت نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است به اندازه تمام خوبی های دنیا دوستت دارم . تولدت مبارک عزیزم . . .   ...
24 بهمن 1391

پیشاپیش تولدت مبارک

  فردا خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت عزیزترینم روزی که تو آمدی   شعر نابی بودی   آفتاب و بهار با تو آمدند   روزی که آمدی   طوفان شد و پیکانی آتشین   در نقطه ای از جهان فرود آمد …   و من با تو باور کردم   که می شود هم پای رنگین کمانی در باران قدم زد !   تولدت مبارک     ...
21 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام یکشنبه با محیا رفتیم آرایشگاه و موهای محیا رو اصلاح کرد ولی با آنکه خیلی گرون هم گرفت ولی از مدلش خوشم نیومد دیروز هم بعداز سرکار رفتیم دنبال بابایی و رفتیم آتلیه و چندتا عکس از محیا گرفتیم و از اونجا هم رفتیم خونه عمه مهناز و محیا هم با پسرعمه هاش کلی بازی کرد صبح هم رفتیم مسجد (زیارت عاشورا) از اونجا هم اومدیم کتابخونه محیا کمی باکامپیوتر بازی کرد و کمی هم کارتون و انیمیشن نگاه کرد و بعدش یکی از دانشجوها با محیا رفت بوفه و براش بستنی خرید و بعدش هم رفتیم مهد .   ...
17 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام چند تا از خصوصیات محیا بنویسم که بعدا بزرگ شد بخونه اینکه محیا چند مدتیه به شدت علاقمند شده به قصه هر شب قبل از خوابیدن ،هفت الی هشت تا قصه من میگم و هفت هشت تا هم باباش تازه قصه های تکراری رو هم قبول نداره توی ماشین موقع رفت و برگشت همچنان قصه گویی ادامه داره دیگه تصمیم گرفتم هر روز چند تا قصه دانلود کنم و بریزم توی فلش و براش بزارم که خودش گوش کنه و دست از سر مابرداره از بس قصه میگیم که دچار سردرد میشیم ----------------- دیگر اینکه هر روز حداقل یک ساعت مخصوص آموزش محیاست دانستنیهای مختلف : از زمین و حیوانات واعداد و زبان و ... اگه یه روزی سرم شلوغ باشه و کار داشته باشم و یادم رفته باشه بهش چیزای جدید یاد بدم خودش م...
15 بهمن 1391

7/11/91

سلام پنج شنبه به محیا گفتم میخواهیم بریم خرید  گفت پس برام سی دی و خمیر بازی هم بخر من هم گفتم باشه به شرطی میخرم که دیگه وقتی شهر بازی رو دیدی نگی میخوام برم شهر بازی محیا هم گفت باشه نمیگم رفتیم  مرکز خرید تا شهر بازی و وسایل هاشو دید گفت مامان خواهش میکنم برام هیچی نخر ولی بزار برم شهر بازی با محیا رفتیم شهر بازی و من از اونجا رفتم خرید دوتا شلوار خانگی و یه شلوار لی لوله تفنگی با دوتا بلوز براش خریدم یکی از بلوزها براش بزرگ بود بردمش عوضش کنم محیا گفت هر کدومو میخوای عوض کن ولی این شلوار لیه رو عوض نکن چون خیلی ازش خوشم اومده با اینکه گفته بود هیچی برام نخر سر راه گفت راستی مامان یادت رفته سی دی و خمیر بازی بخ...
7 بهمن 1391

بدون عنوان

پنج شنبه محیا با باباش موندن تو خونه و من رفتم پانزده خرداد مقداری خرید کردم البته بیشتر برای محیا خرید کردم جمعه هم دایی مهدی و خانوادش و اکبر و اکرم خونه مهرناز اینا بودن و ما هم رفتیم اونجا و اینو بگم که محیا مهرناز رو مختص خودش میدونه و به هیچ وجه نمیتونه بپذیره که مهرناز بچه دیگه ای رو بغل کنه و یا باهاش بازی کنه وقتی مهرناز ترنم رو بغلش میکنه یا با امیر حسین بازی میکنه بلافاصله به انواع مختلف عکس العمل نشون میده ------------------------- دیشب داشتم به محیا حروف T - U  را یاد میدادم بهش گفتم U یعنی شما و محیا پرسید T یعنی چی گفتم تی به تنهایی معنی نمیده باید با حروف دیگه باشه تا معنی بده که محیا گفت من میدونم معنی T (...
1 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام امروز صبح هم طرح زوج و فرد بود و صبح خودمون اومدیم به محیا گفتم امروز میخواهیم با اتوبوس بریم و محیا هم از اتوبوس خوشش میاد و سریع آماده شدیم که به سرویس برسیم ولی ما تا برسیم سرویس رفته بود ومن خواستم تاکسی بگیرم که محیا گفت نه من دوست دارم با اتوبوس برم و تاکسی سوار نشد من هم بهش توضیح دادم که دیر رسیدیم و اتوبوس رفته و مجبوریم با تاکسی بریم دیگه چون سردش بود قبول کرد که با تاکسی بیاد  تا سر ولنجک با تاکسی اومدیم و وایستاده بودیم که تاکسی بعدی رو سوار بشیم که یکی از سرویس ها از اونجا رد میشد و تا مارو دید نگه داشت و ما هم بلاخره موفق شدیم اتوبوس سوار شیم و ... وقتی هم رسیدیم مهد خاله های محیا نیومده بودن و با محیا ر...
26 دی 1391