محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

1391/7/11 11:55
نویسنده : مامان محیا
180 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چند وقتیه کمتر سراغ وبلاک نویسی میام

چون که اتفاقات خاصی نمیافته همه چیز تکراریه و ...

یه گزارش خلاصه اینکه اکثرا صبحا میریم زمین چمن

یکشنبه عصری هم رفتیم استخر

دوشنبه هم وقت دندانپزشکی داشتم بعد از اتمام کار خودم ، رفتم پیش دکتر دندانپزشک محیا و در مورد دندانهای محیا با هاش صحبت کردم وبعدش هم رفتم مهد دنبال محیا ،و محیا رو هم آوردم  پیشش

البته دندونای محیا دیگه کار خاصی نداره چونکه قبلا انجام شده

ولی محض احتیاط قرار شده یه جلسه با محیا بریم که دوتا دندون جلوییش فلوراید زده بشه

بعدش امیر سنبلی رو هم دیدیم  و محیا کلی به آقای دکتر معرفیش کرد و گفت همکلاس و دوست منه

آقای دکتر هم به هر کدومشون یه بادکنک داد و قرار شد دندونپزشک امیر هم بشه

بعدش هم برگشتیم دانشکده 

 امیر و محیا با سرو صداشون دانشکده رو ریخته بودند بهم

و طبق معمول کلی کیک و شکلات نصیبشون شد.

----------------------------------------

و اما درمورد مهد

دیروز که رفتم دنبال محیا(داشتند ناهار میخوردند ناهارشون هم کوکوسیب زمینی بودنیشخندخجالت) دیگه این غیاثی هم شورشو درآورده ، وقتی هم اعتراض میکنی که این چه غذاییه که به بچه ها میدین

کلی در مورد خواص سیب زمینی و اینکه فلان ویتامینو داره و بچه ها دوست دارند و از این جور چیزا جوابتو میدن

---------------------------------------------

محیا دیروز عصر به من گفت ما رفته بودیم توی حیاط بازی کنیم  که پارسا اومد با من بازی کنه و من هم دوست نداشتم باهاش بازی کنم و با سنگ زدمش

و خاله مریم منو زندانی کرد و نذاشت بازی کنم

حتما فردا بهش بگو که این چه کار زشتی بود که با محیا کردی

صبح هم مریم نبود به لیلا گفتم که دیگه این کارو با محیا نکنید و با زبان خوش و بامهربانی ازبچه ها بخواهید که با همدیگه دعوا نکنند

ولی محیا گفت باید به خود خاله مریم بگید تااینکه وایستادیم و مریم اومد و گفتیم

اون هم توضیح داد که زندانی نکردم آوردم تو صندلی نشوندم و گفتم حق نداری بازی کنی

درهرحال خیلی به محیا برخورده بود و صبح هم نمیرفت مهد

قول دادم مثل دیروز ظهر میام دنبالت که قبول کرد و رفت

وبا توجه به اینکه دیروز هم زود رفتم دنبالش و امروز هم زود برم

بد عادت میشه از طرفی هم قول دادم که بیام

تصمیم گرفتم زنگ بزنم وبهش بگم  تو برو بخواب من زود میام دنبالت

دیگه چاره ای نیست

------------------------------------

کمی هم از آموزش مهد بگم

عکس یه آدم ورزشکارو داده بودند که بچه ها رنگ کنند بعدش به ترتیب زده بودند دیوار

محیا صورتشو قرمز رنگ کرده بود و شلوارشو آبی

گفتم محیا چرا صورتشو قرمز رنگ کردی باید زرد رنگش میکردی و ....

گفت مامان  من نمیدونستم چیکار باید بکنم هیچ کس به من توضیح نداد و من خودم همینجوری رنگش کردم.

دیگه باید به کلاس محیا اینا نقاشی کشیدن رو یاد بدن نه رنگ آمیزی

تازه اونو هم میندازن جلوشون که رنگش کنید و نه توضیحی نه آموزشی

و با افتخار میارن میچسبونند به دیوار

اسماشونو هم روش مینویسند

این هم از آموزششون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سانای
11 مهر 91 15:06
آفرین دختر باهوش خیلی خوبه که می تونه حرفش را راحت بزنه
مامان هستی
12 مهر 91 10:28
باید یه فکر اساسی کرد و یک اعتراض دسته جمعی