محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

سلام پنجشنبه صبح رفتیم پارک نزدیک خونمون بعد از ظهرهم عمه شهلا و عمه مهناز برای عید دیدنی اومده بودند ومحیا با امیرحسین و بنیامین تا ١٢ شب بازی کرده و خوش گذرونده جمعه هم من برای آزمون دکترا اومده بودم و محیا تمام روز رو با باباش بوده بعد از ظهر هم با هم رفتیم پارک نزدیک خونمون ---------------------------------------------------------------- یک مطلب دیگه هم در مورد مسواک زدن محیا جهت اطلاع محیا عرض کنم اینکه اصلا مسواک زدن رو دوست نداره و انواع خمیر دندانها رو با طمعهای مختلف امتحان کرده و از هیچ کدوم خوشش نمیاد آخرش هم همین خمیر دندان بزرگسالان داروگر ٣ رو ترجیح داده ولی باز هم با هزار اکراه مسواک میزنه هرشب قبل از خواب بر...
26 فروردين 1391

23/1/91

امروز باز هم مراسم شکوهمند صبحانه داشتیم آقای حسینی بمناسبت بدنیا امدن دخترش همه را مهمان کرده بود صبحانه خوشمزه ای بود املت به روش خاص پخته شده بود پیاز داغ وگوجه فرنگی و تخم مرغ با ادویه های مخصوص مثل زیره محیا رو هم آورده بودم همیشه هرکس صبحانه میده دوسه روز قبلش که میاد برای دعوت، تاکید میکنه کا حتما محیا  رو هم بیاورید که امروز محیا رو هم آوردم امیر ومحمد بچه های خانم فراهانی هم اومده بودند امیدوارم که به محیا خوش گذشته باشه این هم چند تا عکس بعد از صبحانه هم کمی بازی کردند و رفتیم مهد کمی جلوی مهد بازی کردند ورفتند تو خوش باشید.   ...
23 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام امروز محیا رو بردمش دندانپزشکی یکی از دندوناش خراب بود از تمام دندوناش عکس گرفتند موقع عکس گرفتن هم که محیا نمیذاشت با چند تا بادکنک سرش رو گرم کردند و با هزار مکافات عکسها رو گرفتند بعد از دیدن عکس هم وقت دادند برای دو هفته بعد محیا هم که تازه به محیط دندانپزشکی انس گرفته بود و میدوید این ور و اونور و دستاشو به همه چیز میمالید وآقای دکتر هی بمن میگفت نذار دستاشو بزنه این ور و اونور اینا غیر بهداشتیند من هم گفتم چیکار کنم از پسش بر نمیام بعد هم اومدنی خودش با الکل دستای محیا رو ضدعفونی کرد
19 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام امروز محیا رو بردمش دندانپزشکی یکی از دندوناش خراب بود از تمام دندوناش عکس گرفتند موقع عکس گرفتن هم که محیا نمیذاشت با چند تا بادکنک سرش رو گرم کردند و با هزار مکافات عکسها رو گرفتند بعد از دیدن عکس هم وقت دادند برای دو هفته بعد محیا هم که تازه به محیط دندانپزشکی انس گرفته بود و میدوید این ور و اونور و دستاشو به همه چیز میمالید وآقای دکتر هی بمن میگفت نذار دستاشو بزنه این ور و اونور اینا غیر بهداشتیند من هم گفتم چیکار کنم از پسش بر نمیام بعد هم اومدنی خودش با الکل دستای محیا رو ضدعفونی کرد
19 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام امروز باز هم مراسم باشکوه صبحانه توی دانشکده داشتیم آقای محمود وند زحمتش رو کشیده بودند خانم فراهانی هم امیر رو به هوای اینکه محیا هم میاد آورده بود و تا امیر دید محیا نیومده نموند و گقت من میخوام برم مهد و مامانش بردش گذاشت و برگشت بعد از صبحانه هم رفتم خیابان زرتشت از اونجا هم که برگشتم رفتیم دیدن بعضی از همکارا برای تبریک عید همه سراغ محیا رو گرفتند و این که چرا نیاوردید و خانم حمیدی هم یک بلوز خوشکل عیدی برای محیا خریده بود بعدش هم سالن برای بازی بدمینتون    
16 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام امروز باز هم مراسم باشکوه صبحانه توی دانشکده داشتیم آقای محمود وند زحمتش رو کشیده بودند خانم فراهانی هم امیر رو به هوای اینکه محیا هم میاد آورده بود و تا امیر دید محیا نیومده نموند و گقت من میخوام برم مهد و مامانش بردش گذاشت و برگشت بعد از صبحانه هم رفتم خیابان زرتشت از اونجا هم که برگشتم رفتیم دیدن بعضی از همکارا برای تبریک عید همه سراغ محیا رو گرفتند و این که چرا نیاوردید و خانم حمیدی هم یک بلوز خوشکل عیدی برای محیا خریده بود بعدش هم سالن برای بازی بدمینتون
16 فروردين 1391

تعطیلات عید 91

ما الان داران هستیم ومن از کامپیوتر دایی عباس دارم این مطالب را مینویسم یکشنبه ساعت 11 شب از تهران حرکت کردیم وهوا خیلی سرد بود وجاده ها لغزنده ساعت 8صبح رسیدیم تبریز خونه عرفان و امین و یکی دوساعت بعد از ماهم خانواده دایی عرفان هم رسیدند بعداز ناهار رفتیم خونه خاله خانم و عصری همه با هم حرکت کردیم به سمت داران توی راه هم سری به جلفا زدیم میخواستیم از سفره هفت سین عکس بگیریم کهدایی حسین و خانواده اش رو دیدیم چندتا عکس گرفتیم و رفتیم بازار مشترک و از اونجا داران روز عید هم دعای سال تحویل رو خوندیم و بعد از سال تحویل همه اومدند خونه ما و بعدش همه با هم رفتیم خونه فامیلها برای دید وبازدیدو به تعدادی بچه ها عیدی دادیم و محیا هم عیدی گر...
14 فروردين 1391

تعطیلات عید 91

ما الان داران هستیم ومن از کامپیوتر دایی عباس دارم این مطالب را مینویسم یکشنبه ساعت 11 شب از تهران حرکت کردیم وهوا خیلی سرد بود وجاده ها لغزنده ساعت 8صبح رسیدیم تبریز خونه عرفان و امین و یکی دوساعت بعد از ماهم خانواده دایی عرفان هم رسیدند بعداز ناهار رفتیم خونه خاله خانم و عصری همه با هم حرکت کردیم به سمت داران توی راه هم سری به جلفا زدیم میخواستیم از سفره هفت سین عکس بگیریم کهدایی حسین و خانواده اش رو دیدیم چندتا عکس گرفتیم و رفتیم بازار مشترک و از اونجا داران روز عید هم دعای سال تحویل رو خوندیم و بعد از سال تحویل همه اومدند خونه ما و بعدش همه با هم رفتیم خونه فامیلها برای دید وبازدیدو به تعدادی بچه ها عیدی دادیم و محیا هم عیدی گرفت...
9 فروردين 1391