محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

اینروزها چون ساعتا یه ساعت به عقب کشیده شد ما قبل از ساعت 7 میرسیم دانشگاه و از این یک ساعت استفاده می کنیم و میریم زمین چمن و پیاده روی محیا هم برای خودش بازی میکنه دیروز مریم باهاش بود و امروز هم امیر   آرزویـم هـمـه سـرســبـزی تـوسـت دایـم از خـنـده لـبـانـت لـبـریـز ...
3 مهر 1392

بدون عنوان

سلام خاطرات هفته ای که گذشت: شنبه از سرکار برگشتنی رفتیم پارک یکشنبه رفتیم استخر و بعد از استخر رفتیم خرید و از خرید برگشتنی سر راه رفتیم پارک و بعد از یک ساعت ،که میخواستیم برگردیم خونه و خستگی سرکار و استخر و خرید ،محیا راضی نمیشد که بزور آوردمش توی ماشین و توی ماشین هم داد و بیداد که برگردید پارک و من نمیخوام برم خونه ، که نزدیکای خونه باباش ماشینو داد بمن و گفت تو برو خونه و من با محیا میریم پارک ،من رفتم خونه و محیا با باباش تا نزدیکای 11 شب پارک بودند. دوشنبه توی بوستان چشن میلاد امام رضا (ع) بود برنامه های خیلی خوبی داشت از خواننده های معروف دعوت کرده بودند و ... من و محیا هم دو سه ساعتی اونجا بودیم. چهارشنبه هم کنکور پ...
30 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام اینروزها هم مثل روزهای دیگر تکراری و میگذرند پنج شنبه صبح رفتیم جنگلهای کوهستان توی شهران و از اونجا پارک شاهد و بعد از ظهر هم پارک نزدیک خونمون شنبه برگشتنی از سر کار رفتیم پارک سعادت آباد و تا دیر وقت اونجا بودیم دیروز هم رفتیم استخر و برگشتنی با خانم حمیدی برگشتیم و توی راه یه چیز خیلی مهم و حیاتی رو گم کردم و با هزار سختی و نذر و نیاز تونستم پیداش کنم الان میخوام برم مهد و بچه ها رو ببرم زمین چمن و دیرم هم شده بای
18 شهريور 1392

تعطیلات تابستان 92

سلام از تاریخ 5 تا 26 مرداد تعطیل بودیم دو روز اول تعطیلات خونه بودیم بعدش رفتیم تبریز و دوروز هم اونجا موندیم و بعدش با مادرم که چهار ماهی بود تبریز بود و دلش برای داران حسابی تنگ شده بود رفتیم داران ، و تا آخرین روز تعطیلات داران بودیم  جواب آزمایشات مادرم خوب بود و دکترش خیلی راضی بود ولی  خیلی لاغر و ضعیف شده وبخاطر اینکه مریضیش دیگه برنگرده دوسه ماه یکبار باید شیمی درمانی بشه. توی این تعطیلات هم حسابی من بهش رسیدگی کردم  ، خدا رو شکر داره بهتر میشه . الان هم که ما برگشتیم تهران خواهرم رفت پیشش و قراره یه مدتی هم ایشون ازش پرستاری کنه و مادرم همش بمن میگفت که دختر داشتن چقدر خوبه و من خیالم راحته که تو هم یه دختر ...
27 مرداد 1392

شمال-زیراب

سلام چهار شنبه صبح با همکارا رفتیم زیراب همون ویلاهای دانشگاه خودمون حدودا 18 نفر بودیم قطار از وسط جنگل عبور میکرد مناظر بسیار زیبایی بود  و از همه مهمتر همکارایی که باهاشون همسفر بودیم عالی بودند. ساعت سه و اندی رسیدیم قائم شهر و مینی بوس دانشگاه اومد دنبالمون و ما را تا ویلا برد اونجا هم که رسیدیم، ویلا وسط جنگل و یه جای خیلی دنج بود . خیلی خوش گذشت مخصوصا برای بچه ها (محیا و عرفان) خوب شد که عرفان هم بود وگرنه محیا تا این حد بهش خوش نمیگذشت.به قول همکارامون یکی نبود به اون یکی خوش نمیگذشت  یه اسب هم اونجا بود  حسابی محیا و عرفان رو به خودش سرگرم کرده بود. دو تا سگ هم بود که فقط روز اول یه سری زدند و دیگه ندیدیمشون. ...
16 تير 1392

بدون عنوان

سلام دیگه روزهای آخر آموزش شنای محیاست دیروز جلسه دهم بود و دو جلسه دیگه مونده توی این ده جلسه خیلی خوب یادگرفته اصلا فکرش رو هم نمیکردم که به این خوبی بتونه یاد بگیره شیرجه میره تو چهار متری و ازین سر تا اون سر چهارمتری رو دوچرخه میره و بعد به پشت میخوابه و برمیگرده فرناز (مربی شنا)گفته یه 12 جلسه دیگه هم ثبت نامش کن که  شنا رو بطور کامل یادش بدم و بتونه تو مسابقات شنا شرکت کنه. صبح امروز هم محیا مهد نرفت و با من اومد دانشکده و بساطش رو چیده بود که نقاشی بکشه از طریق  paint توی کامپیوتر که خانم فراهانی زنگ زد و گفت رفتم مهد که امیرو بذارم  دیدم بچه ها نیستند و رفتند پارک ولنجک اگه محیا اونجاست بیاد با امیر ببرمشون...
5 تير 1392

بدون عنوان

سلام پنجشنبه جمعه دختر خاله اکرم خونه ما بود و با همدیگه رفتیم بوستان برای خرید ومحیا رو هم گذاشتیم شهر بازی جمعه عصری هم مهرناز اینا اومدند خونه ما  که کارت عروسی عموی مهرناز رو برامون اوردند و مقداری هم زردالو که از داران برامون فرستاده بودند دیشب هم دایی حسین با خانواده اش اومده بودند تهران برای عروسی پسر خواهر خانمش که همشون خونه مهرناز اینا بودند و ما هم رفتیم اونجا و  امشب تو عروسین ، ممکنه وقت خواب بیان خونه ما دوره درمان مادرم هم  دیروز تموم شده و به امید خدا امیدواریم که دیگه حالش بهتر بشه .     
2 تير 1392

جشن نامزدی

سلام دیشب جشن نامزدی پسر خانم حمیدی بود که همراه باچند تا از همکارا ،خانم عمادی و افشار و رهبر و محیا و روژین اونجا بودیم چون که ما خونمون نزدیک تالار بود خیلی زود رسیدیم بقیه مهمونا توی ترافیک سنگین (بخاطر برد فوتبال ایران)گیر افتاده بودند.خیلی دیر رسیدند که از جمله عمادی بود که هر دقیقه به من زنگ میزد و میگفت چه خبر، ما تو ترافیکیم. بخاطر دیر اومدن مهمونا تالار تا دیر وقت طول کشید ولی حسابی خوش گذشت. داماد اصالتا گلپایگانی و بچه تهران و وکیل پایه یک دادگستری عروس اصالتا شبستری و بچه تهران دندانپزشک متخصص اندو همه چیز عالی بود برای هر دو آرزوی خوشبختی میکنیم. صبح هم که اومدیم سرکار محیا میگفت دوست ندارم برم مهد اگه...
29 خرداد 1392

بدون عنوان

تعطیلات 4 روزه رو رفتیم تبریز ، توی راه هم کلی به ترافیک خوردیم  وقتی رسیدیم برادرم، مادرم رو تازه از شیمی درمانی آورده بود و حال مادرم زیاد خوب نبود به هر طریقی بود باید جلوی خودم میگرفتم . فرداش حال عمومیش بهتر شد و امیدواریم بعد از اتمام دوره درمانی حالش بهتر بشه دو روز تبریز ماندیم  یه روز آخر هم با مادرم و برادرم رفتیم داران نمیخواستیم کسی خبردار بشه چون که مادرم نیاز به استراحت داره و حال و حوصله مهمان و ملاقات های مکرر رو نداره فقط میخواستیم یه هوایی عوض کنه از قضا همه خبردار شده بودند و بقدری رفت وآمد زیاد شد که از رفتنمون به داران پشیمون شدیم و جمعه صبح برگشتیم محیا هم به هیچ عنوان راضی به برگشت نب...
18 خرداد 1392

بدون عنوان

دیروز عصری رفتیم استخر خدارو شکر پیشرفت محیا خوبه حالا دیگه با چهارمین جلسه میتونه رو آب به پشت بخوابه و پابزنه و شنای دوچرخه از استخر هم که برگشتیم رفته بود نشسته بود تو ماشین خانم رهبر و میگفت میخوام برم خونه روژین و با هم خواهر باشیم با کلی دردسر و خواهش تمنا از ماشین اونا پیاده شد و اومد نشست تو ماشین خودمون توی راه هم  داد و بیداد که باید بریم پارک سعادت آباد  و ماکه از خستگی داشتیم میمردیم من که اصلا جواب محیا رو هم نمیدادم ولی باباش میگفت محیا تو چرا اینقدر بما زور میگی مگه نمیبینی ما خسته ایم هر طور بود نرفتیم پارک  و توی خونه عصری با باباش رفت بیرون دوچرخه سواری و ساعت 9:30 اومدند خونه و محیا از شدت خواب...
13 خرداد 1392