بدون عنوان
تعطیلات 4 روزه رو رفتیم تبریز ، توی راه هم کلی به ترافیک خوردیم
وقتی رسیدیم برادرم، مادرم رو تازه از شیمی درمانی آورده بود و حال مادرم زیاد خوب نبود به هر طریقی بود باید جلوی خودم میگرفتم . فرداش حال عمومیش بهتر شد و امیدواریم بعد از اتمام دوره درمانی حالش بهتر بشه
دو روز تبریز ماندیم یه روز آخر هم با مادرم و برادرم رفتیم داران
نمیخواستیم کسی خبردار بشه چون که مادرم نیاز به استراحت داره و حال و حوصله مهمان و ملاقات های مکرر رو نداره فقط میخواستیم یه هوایی عوض کنه
از قضا همه خبردار شده بودند و بقدری رفت وآمد زیاد شد که از رفتنمون به داران پشیمون شدیم و جمعه صبح برگشتیم
محیا هم به هیچ عنوان راضی به برگشت نبود و میگفت کم موندم
این چند روز توی تبریز و داران واقعا به محیا خوش گذشت با امین وسجاد و سما و زهرا و مبینا حسابی بازی کردند و حیاطمون توی داران مثل جنگلهای سرسبز شمال شده بود
از خدا میخوام که حال مادرم بهتر بشه و برگرده سر خونه زندگیش و دوباره بچه ها دورش جمع بشند
بدون وجود گرم مادر نه داران نه هیچ جای این دنیا صفایی نداره
خدایا سایه مادرم را از سر ما کم نکن
الهی آمین.