محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

تعطیلات تابستان 92

1392/5/27 8:51
نویسنده : مامان محیا
635 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

از تاریخ 5 تا 26 مرداد تعطیل بودیم

دو روز اول تعطیلات خونه بودیم بعدش رفتیم تبریز و دوروز هم اونجا موندیم و بعدش با مادرم که چهار ماهی بود تبریز بود و دلش برای داران حسابی تنگ شده بود رفتیم داران ، و تا آخرین روز تعطیلات داران بودیم  جواب آزمایشات مادرم خوب بود و دکترش خیلی راضی بود ولی  خیلی لاغر و ضعیف شده وبخاطر اینکه مریضیش دیگه برنگرده دوسه ماه یکبار باید شیمی درمانی بشه. توی این تعطیلات هم حسابی من بهش رسیدگی کردم  ، خدا رو شکر داره بهتر میشه . الان هم که ما برگشتیم تهران خواهرم رفت پیشش و قراره یه مدتی هم ایشون ازش پرستاری کنه و مادرم همش بمن میگفت که دختر داشتن چقدر خوبه و من خیالم راحته که تو هم یه دختر داری خدارو شکر.

و دیگر اینکه سه روز هم توی جشن عروسی اکبر بودیم یه روز حنابندان و یه روز عروسی و یه روز هم پاتختی ، و من عمه داماد بودم حسابی ترکوندیم  عروسی خوبی بود و خیلی به همه خوش گذشت و مخصوصا با رقص زیبای آذری که عروس رقصید .محیا میگفت خدا رو شکر چقدر بهم خوش میگذره و عروسی چقدر خوبه و از من میپرسید که چی شد که پسر دایی اکبر داماد شده و من کی عروس میشم .

چند روز که داران بودیم هوا خیلی خوب بود همه جا سرسبز بود خیلی بد جور عادت کردیم و موقع برگشتن قرار بود پنج شنبه بیاییم که دلمون نیومد و جمعه شب راه افتادیم و شنبه صبح رسیدیم و  اومدیم سرکار و مهد.

و اما همبازیهای محیا : سجاد با توجه به شلوغ کاریهایی که داره و توی بازی هیجان ایجاد میکنه همه بچه ها دوست دارن که با هاش بازی کنند و سما هم که جای خود دارد و اما مبینا که هر کاری محیا میکرد اون هم دقیقا همون کار رو میکرد

زهرا هم که وقتی وارد جمع بچه ها میشد بلافاصله گریه و دعوا و سر وصدا راه میافتاد. و مامانش بر میداشت و میبرد امین هم که خیلی پسر شلوغ و شیطونیه اما با محیا مسالمت آمیز بازی میکردند

وقتی هم هیچکدوم از اینا نبودند محیا میرفت پیش فاطمه  که همسایه مادرم بودند.

خلاصه که داشتن جایی مثل داران با وجود مبارک مادرم بزرگترین نعمتیه که من توی عمرم دارم محیا هم همینطور.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مانی محیا
27 مرداد 92 10:24
خوش گذشت پس. برگشتن مبارک باشه دوستم. آخر هفته میری تنگه واشی؟؟؟


نه با محیا سخته
مامان کسرا
28 مرداد 92 9:08
سلام

انشالله همیشه خوش خبر باشی

خیلی خوشحال شدم که سلامتی مادرت را خوندم

و از اینکه عروسی بهتون خوش گذشته عمه جون

انشالله عروسی دختر خودت ما را هم دعوت کن تا بیاینم و واسش بترکونیم.




ممنون انشالله عروسی محیا حتمادعوتتون میکنم


مامان صدف
4 شهریور 92 13:10
خوشحالم که مادر حالش خوبه. خدا رو شکر که ما دختر داریم