محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

عکس از همه جا

امروز تصمیم گرفتم چند تا عکس از محیا بزارم پارک نهج البلاغه چون نزدیک خونمونه هر از گاهی محیا عصرا با باباش میره من حس و حالش رو ندارم روز پاتختی پسر دایی اکبر تالار ابو ریحان :روزی که امیرمحمد و عمو پورنگ اومده بودند روزی که میخواستیم بریم داران رفتم مهد دنبال محیا همه بچه ها دراز کشیده بودند ولی محیا و آرتین نشسته بودند و این کیک هم مثل اینکه تولد هانا بوده واینجا هم خونه دایی جعفر وقتی از مکه برگشته بود.   پانیذ که موش شده محیا هم که طاووس شده درسا و محیا رزا- هستی -درسا- محیا دوشنبه ها مربی نقاشی مهد کودک توی مهد اگر درخواست بدیم و مبلغش رو پرداخت کنیم ص...
12 آذر 1392

بدون عنوان

سلام چهارشنبه ساعت 12 با چند تا از همکارا رفتیم خونه یکی از همکارا که بچه دار شده بود من صبح به مربی محیا گفته بودم ساعت 12 محیا را آماده کنند و میام دنبالش که بریم مهمونی ظهر وقتی رفتم دنبالش دیدم  محیا آماده رو نیمکت نشسته و داره کیک تولد میخوره و و بقیه بچه ها جاهاشون پهنه و بعضی هاشون بیدار و بعضی هاشون خواب چند تا عکس گرفتم که شارژ دوربین تموم شد و نشد که بیشتر عکس بندازم توی راه از محیا پرسیدم تولد کی بود که داشتی کیک می خوردی گفت نمیدونم یکی از بچه های خاله مریم تولدش بود. و از اینکه خودش کلاس بالاتر اومده و بچه های خاله مریم کوچکترند ،احساس بزرگ بودن میکنه و اونا رو بچه خطاب میکنه خونه همکارم هم که رفتیم کلی...
11 آبان 1392

عکاس مهد

سلام امروز قرار بود عکاس بیاد توی مهد و توی دفترشون نوشته بود دودست لباس بذارید و تعداد عکسها رو مشخص کنید من امروز به خاطری جراحی دندونم استعلاجی بودم و نمیخواستم بیام سرکار صبح محیا رو آماده کردم و موهاشو سشوار کشیدم و لباساشو گذاشتم و توی دفترش هم تعداد عکسها رو نوشتم و  گفتم محیا من امروز نمیام سرکار ،تو خونه میمونم که دندونم زود خوب بشه و تو با بابایی دوتایی برید و من تو خونه منتظر میمونم که شما برگردید. محیا اولش گفت باشه ولی بعدش یک اشک بهاری ریخت که ... مجبور شدم قید استعلاجی رو بزنم و به خاطر عکاس بیام سرکار
21 مهر 1392

بدون عنوان

سلام یه لیستی مهد داده که تهیه کنید و بیارید مهد که همه مادرا اعتراض کردند و گفتند اینجوری چشم هم چشمی میشه و بهتره که خود مهد مثل سابق تهیه کنه و پولش رو از ما بگیره و امروز ساعت 12:30 جلسه هست که تصمیم گرفته بشه که بلاخره چیکار کنیم البته من تا حدودی اقلام رو تهیه کرده بودم که دیدم اینطوریه گذاشتم محیا توی حونه استفاده کنه پنجشنبه رفتیم پارچه خریدیم و دادیم خیاط رو بالشی و ملافه دوخت و امروز تحویل مهد دادم و بقیه رو منتظرم ببینم که چی میشه
13 مهر 1392