محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

شمال-زیراب

1392/4/16 11:25
نویسنده : مامان محیا
344 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چهار شنبه صبح با همکارا رفتیم زیراب همون ویلاهای دانشگاه خودمون

حدودا 18 نفر بودیم قطار از وسط جنگل عبور میکرد مناظر بسیار زیبایی بود  و از همه مهمتر همکارایی که باهاشون همسفر بودیم عالی بودند. ساعت سه و اندی رسیدیم قائم شهر و مینی بوس دانشگاه اومد دنبالمون و ما را تا ویلا برد اونجا هم که رسیدیم، ویلا وسط جنگل و یه جای خیلی دنج بود . خیلی خوش گذشت مخصوصا برای بچه ها (محیا و عرفان) خوب شد که عرفان هم بود وگرنه محیا تا این حد بهش خوش نمیگذشت.به قول همکارامون یکی نبود به اون یکی خوش نمیگذشت

 یه اسب هم اونجا بود  حسابی محیا و عرفان رو به خودش سرگرم کرده بود. دو تا سگ هم بود که فقط روز اول یه سری زدند و دیگه ندیدیمشون.

از مثبت بودن محیا بگم :وقتی رسیدیم راه آهن ،وقتی همکارای منو دید گفت خیلی دوستتون دارم و عاشقتون هستم و وقتی سوار قطار شدیم با اینکه قطار زیاد جالب نیود ولی محیا گفت چه قطار خوشکلی ،خیلی خوشم اومده ازش... هرجا می رسیدیم کلی تعریف و تمجید میکرد. و در قبالش همه هم از محیا خوششون اومده بود و عاشقش شده بودند.

فرداش با مینی بوس رفتیم آلاشت و جاهای دیدنی آلاشت رو دیدیم خانه رضا شاه هم رفتیم

جمعه صبح هم دوباره با مینی بوس رفتیم دریاچه شورمست ،اونجا تاب بود و والیبال بازی کردیم محیا هم با ما بازی میکرد تا توپ رو مینداخت همه تشویق و هورا

که محیا واقعا فکر میکرد که خوب بازی میکنه و میگفت همه سرویسها رو بدید من بزنم

اونجا محیا رو زنبور نیش زد و خانم معیری براش انگشتر خرید که دیگه دستش درد نکنه و محیا  هم انگشترش رو به همه نشون میداد و میگفت اگه میخوای از این انگشترا داشته باشی باید زنبور نیشت بزنه.

عصری برگشتیم ویلا و از الوچه های جنگلی جمع کردیم بعضی ها هم پونه فرانسوی جمع کردند و از اینکه به این زودی تموم شد و همه میخواستیم برگردیم ناراحت بودیم

ساعت 7 عصر دوباره با مینی بوس برگشتیم ایستگاه قطار و برگشتیم تهران

انشاالله سفرهای بعدی

حیاط ویلا

اینجا حیاط ویلا است صبحها فرش پهن میکردیم  و صبحانه میخوردیم واقعا جای با صفاییه

کلی انرژی گرفتیم

 

محیا و عرفان

این ذرت رو که می بینید محیا بعد از پختنش برد دادش به سگها که اونا هم نخوردند

این اسب هم از اول تا آخر سفر ما بود که محیا و عرفان هرچی دستشون میومد میبردند میدادند به اسبه که بخوردش

با وجود محیا و عرفان به اسبه هم خیلی خوش گذشت

دوست نداشت عکس بگیره این عکسها رو هم با هزار تا سختی گرفتم

دریاچه شور مست

امیدوارم سفر های بعدی بیشتر خوش بگذره

این سفر با اینکه خیلی خوب بود ولی به خاطر مریض بودن مادرم  ،دلم پر از غصه بود.امیدوارم مادرم هرچه زودتر حالش بهتر بشه

توی این سفر ما بعضی ها با مادراشون اومده بودند خدا مادراشون رو حفظ کنه

صبح رفتم اتاق خانم معیری ،فیلمهایی رو که گرفته بود دیدیم ، بعدش یاد مادرامون افتادیم هردو مفصل گریه کردیم.خدا مادر خانم معیری رو رحمت کنه و مادر منو هم شفای عاجل

الهی آمین.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مانی محیا
19 تیر 92 13:38
الهی آمین. میرید شمال پون فرانسوی میچینید. اینا پونه های شمالیه خواهر. خوب ما رو هم میبردید.. دیدی شمال ما چه صفایی داره


شما باید مارو ببرید
الهام مامان محیا
21 تیر 92 15:01
ماشاله چه ناز دخملی. اگه مایل به لینک بودین منتظرتون هستیم
مامان صدف
22 تیر 92 13:19
مریم خوشم میاد مو رو از ماست میکشی.

خانوم عابدی بازم از اون سفرای یواشکی بود آره؟ راستشو یگو دیگه کیا بودن. فروغ و خانوم افشار و .... همون اکیپ قبلی؟
دمتون گرم. همیشه خوش باشید.
امیدوارم مامان مهربونتم هر چه زودتر خوب بشه.
خدایا سایهء پدر و مادرا رو از سر ما کم نکن. الهی آمین

فروغ بود ولی افشار نبود
ممنون از دعای خیرتون

الهام مامان محیا
29 تیر 92 17:36
به به عجب بلالی .خوش به حالت محیا گلی
مامان کسرا
2 مرداد 92 9:53
انشالله همیشه به سفر گشت وگذار خیلی عکس ها زیباست االهی خدا همه مریض ها را مخصوصا مامانت را شفا بده و همه رفتگان خاک را هم بیامرزه
خاله ستاره
25 آبان 92 20:09
خاله ستاره: ماشالله بزنم به تخته محیاجان چقدر بزرگ وناز شدی.خیلی دلم برات تنگ شده