بدون عنوان
سلام چهارشنبه ساعت 12 با چند تا از همکارا رفتیم خونه یکی از همکارا که بچه دار شده بود من صبح به مربی محیا گفته بودم ساعت 12 محیا را آماده کنند و میام دنبالش که بریم مهمونی ظهر وقتی رفتم دنبالش دیدم محیا آماده رو نیمکت نشسته و داره کیک تولد میخوره و و بقیه بچه ها جاهاشون پهنه و بعضی هاشون بیدار و بعضی هاشون خواب چند تا عکس گرفتم که شارژ دوربین تموم شد و نشد که بیشتر عکس بندازم توی راه از محیا پرسیدم تولد کی بود که داشتی کیک می خوردی گفت نمیدونم یکی از بچه های خاله مریم تولدش بود. و از اینکه خودش کلاس بالاتر اومده و بچه های خاله مریم کوچکترند ،احساس بزرگ بودن میکنه و اونا رو بچه خطاب میکنه خونه همکارم هم که رفتیم کلی...
نویسنده :
مامان محیا
8:10
عکاس مهد
سلام امروز قرار بود عکاس بیاد توی مهد و توی دفترشون نوشته بود دودست لباس بذارید و تعداد عکسها رو مشخص کنید من امروز به خاطری جراحی دندونم استعلاجی بودم و نمیخواستم بیام سرکار صبح محیا رو آماده کردم و موهاشو سشوار کشیدم و لباساشو گذاشتم و توی دفترش هم تعداد عکسها رو نوشتم و گفتم محیا من امروز نمیام سرکار ،تو خونه میمونم که دندونم زود خوب بشه و تو با بابایی دوتایی برید و من تو خونه منتظر میمونم که شما برگردید. محیا اولش گفت باشه ولی بعدش یک اشک بهاری ریخت که ... مجبور شدم قید استعلاجی رو بزنم و به خاطر عکاس بیام سرکار
نویسنده :
مامان محیا
10:56
بدون عنوان
سلام یه لیستی مهد داده که تهیه کنید و بیارید مهد که همه مادرا اعتراض کردند و گفتند اینجوری چشم هم چشمی میشه و بهتره که خود مهد مثل سابق تهیه کنه و پولش رو از ما بگیره و امروز ساعت 12:30 جلسه هست که تصمیم گرفته بشه که بلاخره چیکار کنیم البته من تا حدودی اقلام رو تهیه کرده بودم که دیدم اینطوریه گذاشتم محیا توی حونه استفاده کنه پنجشنبه رفتیم پارچه خریدیم و دادیم خیاط رو بالشی و ملافه دوخت و امروز تحویل مهد دادم و بقیه رو منتظرم ببینم که چی میشه
نویسنده :
مامان محیا
10:14
بدون عنوان
اینروزها چون ساعتا یه ساعت به عقب کشیده شد ما قبل از ساعت 7 میرسیم دانشگاه و از این یک ساعت استفاده می کنیم و میریم زمین چمن و پیاده روی محیا هم برای خودش بازی میکنه دیروز مریم باهاش بود و امروز هم امیر آرزویـم هـمـه سـرســبـزی تـوسـت دایـم از خـنـده لـبـانـت لـبـریـز ...
نویسنده :
مامان محیا
10:01
بدون عنوان
سلام خاطرات هفته ای که گذشت: شنبه از سرکار برگشتنی رفتیم پارک یکشنبه رفتیم استخر و بعد از استخر رفتیم خرید و از خرید برگشتنی سر راه رفتیم پارک و بعد از یک ساعت ،که میخواستیم برگردیم خونه و خستگی سرکار و استخر و خرید ،محیا راضی نمیشد که بزور آوردمش توی ماشین و توی ماشین هم داد و بیداد که برگردید پارک و من نمیخوام برم خونه ، که نزدیکای خونه باباش ماشینو داد بمن و گفت تو برو خونه و من با محیا میریم پارک ،من رفتم خونه و محیا با باباش تا نزدیکای 11 شب پارک بودند. دوشنبه توی بوستان چشن میلاد امام رضا (ع) بود برنامه های خیلی خوبی داشت از خواننده های معروف دعوت کرده بودند و ... من و محیا هم دو سه ساعتی اونجا بودیم. چهارشنبه هم کنکور پ...
نویسنده :
مامان محیا
9:31
بدون عنوان
سلام اینروزها هم مثل روزهای دیگر تکراری و میگذرند پنج شنبه صبح رفتیم جنگلهای کوهستان توی شهران و از اونجا پارک شاهد و بعد از ظهر هم پارک نزدیک خونمون شنبه برگشتنی از سر کار رفتیم پارک سعادت آباد و تا دیر وقت اونجا بودیم دیروز هم رفتیم استخر و برگشتنی با خانم حمیدی برگشتیم و توی راه یه چیز خیلی مهم و حیاتی رو گم کردم و با هزار سختی و نذر و نیاز تونستم پیداش کنم الان میخوام برم مهد و بچه ها رو ببرم زمین چمن و دیرم هم شده بای
نویسنده :
مامان محیا
9:06