محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

1392/8/11 8:10
نویسنده : مامان محیا
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چهارشنبه ساعت 12 با چند تا از همکارا رفتیم خونه یکی از همکارا که بچه دار شده بود

من صبح به مربی محیا گفته بودم ساعت 12 محیا را آماده کنند و میام دنبالش که بریم مهمونی

ظهر وقتی رفتم دنبالش دیدم  محیا آماده رو نیمکت نشسته و داره کیک تولد میخوره و و بقیه بچه ها جاهاشون پهنه و بعضی هاشون بیدار و بعضی هاشون خواب

چند تا عکس گرفتم که شارژ دوربین تموم شد و نشد که بیشتر عکس بندازم

توی راه از محیا پرسیدم تولد کی بود که داشتی کیک می خوردی

گفت نمیدونم یکی از بچه های خاله مریم تولدش بود.

و از اینکه خودش کلاس بالاتر اومده و بچه های خاله مریم کوچکترند ،احساس بزرگ بودن میکنه و اونا رو بچه خطاب میکنه

خونه همکارم هم که رفتیم کلی تدارک دیده بود و آش و سالاد ماکارونی و...

ساعت سه و نیم برگشتیم و با محیا اومدیم کتابخونه و تا ساعت 5 کتابخونه بودیم

رفتنی هم محیا میگفت مغازه کیک فروشی دیدی نگهدار برام بادکنک بخر

یه جایی نگه داشتیم و یه بسته سه تایی بادکنک خریدیم

و محیا به قدری بادشون کرد که یکی یکی همه رو ترکوند

گفتم محیا اینقدر بادشون نکن می ترکه

گوشش بدهکار نبود

وقتی همه رو ترکوند یه ساعت گریه کرد

میگفت آخه دلم میسوزه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مانی محیا
11 آبان 92 9:18
همشون در همین حد گوش میدن... عزیزم اضافه کاریت مبارک. تازه شنیدم دانشکده تون، رئیس روسا خیلی سخت میگیرن.. هنوز 6 شاخ موندم...
مامان سلوا
11 آبان 92 13:05
اهنگ وبلاگ خیلی آرامش بخشه

بنده نیز پدرومادرم دارانی هستن

هرموقع وقت میکنم به سایتتون سر میزنم




پدر و مادرت کین سلوا خانم؟


مامان آویسا
14 آبان 92 9:09
همیشه به مهمونی و جشن
مامان آویسا
26 آبان 92 11:31
رمز خواهر
مامان کسرا
2 آذر 92 11:41
عزیزم یدونه بهش میدادی چند تا را هم نگه میداشتی بعدا به عنوان جایزه بهش میدادی هم خوشحال میشد هم از یهو تروندنشون ناراحت نمیشد عیبی تداره بچن دیگه