بدون عنوان
خلاصه بگم
پنجشنبه با محیا سوار اتوبوس شدیم و بعدش سوار مترو شدیم و رفتیم پاساژ عینک فروشی ها توی جمهوری و یه عینک آفتابی برای محیا و یکی برای خودم خریدیم
که از همون روزی که ما عینک خریدیم همینجوری هوا ابریه و ما نتونستیم عینک بزنیم
ساعت یک ظهر رسیدیم خونه و من از خستگی داشتم میمردم ولی محیا تا 10 شب خوابش نبرد
یعنی بچه تو خسته نمی شی؟
جمعه هم خونه بودیم و محیا یک کمی توی حیاط دوچرخه سواری کرده و بعدش با باباش رفتند توی فروشگاه شهروند یه دوری زده بودند و یه سری چیزها خریده بودند و اومده بودند
ودیگر اینکه محیا علاقه زیادی به تماشای کارتون داره و اگر من اجازه بدم شبانه روز پشت تلویزیون میشینه
ولی من فقط کارتونهایی که خودم تهیه میکنم رو میذارم محیا ببینه مثل چند تا کارتون به زبان اصلی که شمرده شمرده حرف میزنند و محیا تاحدی متوجه میشه چی دارن میگن
و دیگه کارتون های آموزشی مثل Alphablocks Oppositesو...و و
your Baby Can Read وMagic English
خلاصه که از نظر زبان خیلی پیشرفت کرده و میخوام بعد از این سی در آموزشی دورا رو هم براش بگیرم
یکشنبه رفتیم استخر خانم نادری هم اومده بود و ژینا رو آورده بود که خیلی خوش گذشت
محیا تا حدی شنا هم بلده ولی قراره بعد از عید بره کلاس شنا تا شنا رو حرفه ای یاد بگیره
امروز هم توی ترافیک گیر کردیم و ساعت 8:30 رسیدیم دانشگاه