تولد محیا و بچه های دیگر در مهد

بعد از کلی صحبت و اینکه تولد بچه های بهمن رو کی میگیرید و

هر روز صبح محیا که وارد مهد میشد از خانم سیفی میپرسید کی تولد میگیرید تا اینکه گفتند دوشنبه هر کی خواست میتونه کیک بخره و تولد بگیره البته عمو شهرام هم نبود و یک تولد خشک و خالی

ما هم دیروز کیک و شمع و بادکنک خریدیم و بردیم مهد که محمدرضا و درسا هم تولدشون بود اونا هم کیک خریده بودند و بچه ها جمع شدند و یه تولدت مبارک خوندندو همین

ما هم خواستیم که چندتا عکس و فیلم بگیریم که دو سه تا عکس که انداختیم باطری دوربین تموم شد و همونجوری نگاه کردیم

چون کیک زیاد بود قرار شد کیک محیا بمونه و من امروز دوباره برم عکس بگیرم

امروز صبح هم با محیا رفتیم مهد و محیا رفت صبحانه بخوره و من هم نشستم که صبحانه تمام بشه و برم عکس بگیرم که مامان محمدرضا هم اومد و چون من اونجا نشسته بودم محمدرضا هم به مامانش گفت تو هم باید بشینی و من و خانم امامی دوتایی نشستیم و صبحانه هم عدسی بود برای ما هم آوردند و بعد اصبحانه رفتم کلاس و با هزار تا دردسر تونستم چهارتا عکس بگیرم

یکی میگفت پانیز به من میگه کچل

یکی میگفت درسا منو هل میده ویکی میومد دست میداد یکی سلام میداد یکی مپرید یکی میدوید

محیا هم میگفت عکس نگیر دوست ندارم

به سختی تونستم عکس بگیرم

این عکسهای دیروز

و ایشون هم محمدرضا که تولدش هم بود مامانش عین این کیک رو خریده بود افتاد خراب شد مجبور شد یه بیست تومن دیگه هم پیاده بشه

تولد محمدرضا و محیا و درسا بود

واین هم امروز که صبحانه هم عدسی بود

اینجا هم اتاقشون

درسا و محیا

تارا- مریم محیا درسا

مریم -هانا-محیا - درسا

پانیذ درسا محیا هانا ستایش تارا