بدون عنوان

سلام

امروز 26 /9/91 هوا حسابی برف و بارانی

صبح طبق معمول محیا دوست نداشت بیاد مهد و میگفت مجبورم میکنند بخوابم و من هم خوابم نمیاد

گفتم باشه تو بیا امروز بطور جدی با خاله مریم صحبت میکنم که تو را مجبورت نکنند که بخوابی و بذارن با اسباب بازیها بازی کنی

تا اینو گفتم محیا سریع بلند شد و اسباب بازیهاش رو جمع کرد توی کیفش و گفت من با اینا بازی میکنم  و رفتیم مهد مریم نبود که بهش بگم

الان میخوام به خانم سیفی زنگ بزنم و بگم محیا رو به زور و اجبار نخوابونید.

------------------

پنج شنبه رفتیم جنگلهای کوهسار

جمعه هم رفتیم خونه مهرناز اینا

---------------------

از آموزشهای محیا بنویسم

از اعداد بلده 1 2 3  رو بنویسه

از حروف لاتین  میتونه  A   B   C  D   E   F  را بنویسه

60 تا کلمه فارسی بلده بخونه از جمله اسم و فامیلی خودش و...

و تعداد زیادی لغت انگلیسی

و آموزش همچنان ادامه داره و البته من تازه شروع کرده ایم به آموزش 

مطمئنم اگه حوصله به خرج بدیم و همینجور ادامه بدیم همه چیز رو تا کلاس اول دیگه یاد گرفته

انشاالله

چند روز پیش هم بابای محیا کلی از من تقدیر و تشکر کرد و گفت ممنون که این همه وقت میذاری و به محیا یاد میدی من که اصلا وقت و حوصله این جور کارها رو ندارم ،بقیه کارهای محیا با من ،آموزشش با تو

من هم گفتم مثلا بقیه کدام کارهای محیا با تو؟ هیچ جوابی برای گفتن نداشت

قابل توجه محیا که عاشق باباشه