محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

مشهد زمستان91

1391/10/3 13:17
نویسنده : مامان محیا
193 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دوشنبه شب با ماشین خودمون به سمت مشهد حرکت کردیم و سه شنبه صبح رسیدیم

جمعه صبح هم از مشهد به سمت تهران حرکت کردیم

توی مشهد هم جای خاصی نرفتیم فقط زیارت کردیم  و زمان به سرعت گذشت و برگشتیم

توی مشهد هم ساعت ٤ هوا تاریک میشد و نمیشد جایی رفت

توی حرم هم که بودیم محیا جو را که معنوی میدید شروع میکرد هرچه آیه و سوره و دعا بلد بود میخوند بعدش هم میگفت خدایا مشکلات بابا و مامانم رو حل کن و مریضا رو شفا بده آمین

میگفتم محیا اینا رو کی بهت یاد داده میگفت خانم عزیزی یاد داده و گفته به پدر و مادر خود نیکی کنید و بالوالدین احسانا

خدا رو شکر که دختر باهوشی مثل محیا دارم

-------------------------------

دیشب محیا بمن میگه مامان میشه تو نری سرکار

گفتم من باید سرکار برم حقوق بگیرم  برای تو هرچیزی که دوست داری بخرم

گفت من هیچی نمیخوام فقط میخوام توی خونه پیش تو باشم

واقعا دلم گرفت و هیچ حرفی برای گفتن نداشتم

-----------------------------

صبح سر راه تو سعادت آباد بابای محیا رفت بانک ، من با محیا توی ماشین نشسته بودیم  و محیامیگفت من نمیخوام برم مهد و ...

یه گدایی که پشتش هم یه کیسه ای بود زد به شیشه ماشین و دستش رو دراز کرد که ...

محیا پرسید چی میگفت برای چی به شیشه زد

من هم برای اینکه محیا بهانه نگیره و بره مهد

گفتم که میخواست ببینه که اگه تو نمیری مهد تو را باخودش ببره

( اسکینر روانشناس، با تنبیه بچه ها ،چه روانی و چه بدنی مخالفه ،ولی چه کنیم که بعضی وقتها از دستمون  در میره)

محیا هم گفت کجا ببره   ببره منو چیکار کنه  چرا ببره    دندوناش چه شکلیه  چه جوری قورت میده

دیگه من هر چقدر گفتم که الکی گفتم و گدا بود و میخواست پول بگیره هیچ کس جرات نداره تو را با خودش ببره باز ولن کن نبود

باباش هم که اومد میگفت آقاهه میخواست منو ببره اونوقت تو دیگه دختر خوشکل نداری دلت براش تنگ میشه

برو بزنش پاهاش بشکنه بزن چشاش کور بشه

کلی دلداری و صحبت که بلاخره فراموشش کرد

----------------------

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان مهرزاد جان
3 دی 91 12:33
ماشاله به این دخمل چه شیرین زبونه _________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤ مثل همیشه زیبا بود ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤ یادگاری یادتون نره منتظرم
مانی محیا
3 دی 91 13:34
زیارت قبول
هیراد و عمه لیلاش
3 دی 91 15:44
*سلام ، امیدوارم یلدا بشما خوش گذشته باشه * من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
مامان کسرا
4 دی 91 14:24
زیارتتون قبول باشه همیشه به سیر و گشت باشینو خوش بگذره چقدر عکساها قشنگ شده
مامان صدف
9 دی 91 13:35
زیارتتون قبول
مامان دانیال
12 دی 91 14:19
زیارتتون قبول باشه عزیزم. تنبیه گاهی اجتناب ناپذیره ولی عذاب وجدانش خود مادرهای بیچاره رو بیشتر اذیت می کنه. آفرین که محیا انقدر به فکر مادر و پدرشه و براشون دعا می کنه
محیا کوچولو
12 دی 91 22:05
سلام محیا جونی خوبی؟ زیارت قبول خانم باهوش مامانی آخه چرا بچه رو اینجوری نگران میکنی؟
sanay
18 دی 91 14:52
zeyarat gabol