محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

11/9/91

1391/9/12 10:20
نویسنده : مامان محیا
195 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دو روز بود که بابای محیا رفته بود شهرستان و من و محیا تنها بودیم

پنجشنبه رو رفتیم خونه مهرناز اینا

جمعه هم خونه بودیم  کمی با محیا آموزشی کار کردیم دوتا لغت انگلیسی  fast   -  slow را یاد گرفت (چون که این روزها دارم متضادها رو با هاش کار میکنم) و نوشتن رو از دیروز شروع کردیم که الان میتونه A رو بنویسه

تا بهش میگفتم محیا،PLEAS GO شروع میکرد به رفتن ،بعدش میگفتم FAST سریع میرفت وقتی هم میگفتم SLOW آهسته میرفت تا میگفتم STOP می ایستاد

اینا رو نوشتم تا محیا وقتی بزرگ شد روش آموزشی منو بدونه

امروز ،صبح زود بابای محیا از مسافرت برگشت و ما از ساعت 5 صبح بیدار بودیم و ساعت 7 نشده دانشگاه بودیم با محیا رفتیم زمین چمن ،اولش دویدیم و بعد با محیا کلی توپ بازی کردیم

داشتیم توپ بازی میکردیم که محیا گفت مامان بیا دم گوشت یه چیزی بگم

گفت مامان جون خیلی دوستت دارم ولی قول بده منو نبری مهد

چاره ای ندارم عزیز دلم

تا ساعت 8:15 دقیقه بازی کردیم  و کلی خواهش و تمنا که برو مهد زود میام دنبالت

نرفت توی حیاط مهد، رفت نشست رو الاکلنگ و به من گفت تو برو سر کارت ، من همین جا میشینم

من رفتم پشت درختها ایستادم و نگاش کردم  و بعد ساناز اومد دنبالش و برد

الان که دارم این مطالب را مینویسم اشک چشمام سرازیر شده ولی مواظبم کسی نبینه

میخواستم بیارمش کتابخانه، ولی اونجوری عادت میکنه دیگه اصلا نمیره مهد

دیگه نمی دونم چی بگم

 

پیوست---------------

محیا امروز ١٢/٩/٩١ صبح که از خواب بیدار شد گفت امروز دوست دارم برم مهد،مامان جون تو هم خیالت راحت باشه و به کارات برس

ولی وقتی رسیدیم دانشگاه گفت که بریم زمین چمن

رفتیم زمین چمن و بازی کردیم وساعت ٨ گفتم ببر توپ رو بده به آقای مختاری که بریم مهد

گفت نه بزار من چند تا قاصدک پیدا کنم و فوتشون کنم بعد میریم

زمین چمن به این بزرگی رو دور تا دور قدم میزد در جستجوی قاصدک

فقط بخاطر اینکه هرچقدر میتونه دیرتر بره مهد

بهش گفتم تو دوست داری بمون، من برم سرکارم .تو با همکاران من که تو زمین چمن بودند بعدا با اونا برو مهد( محیا خوب میشناختشون و باهاشون صمیمی بود ) با من خداحافظی کرد و پیش اونا موند و بعدا با خانم داودی و حمیدی رفته بود مهد

این هم از امروز

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سانای
11 آذر 91 14:41
خیلی خوبه که مهد محیا توی دانشگاهه وخیلی راحت همدیگر را می بینید . متاسفانه دانشکده ما مهد نداره که بچه هامون نزدیکمون باشن . من تابستان پارسال که دانشکده خلوت بود دوبار با خودم بردم عادت کرده بود هی می گفت ببر. قول داده بودم تابستان سال بعد(امسال) ببرم که اون هم نتونستم ببرم
مامان
12 آذر 91 9:55
هزار آفرین به محیا خانم گل که انقدر باهوشه. مامانی غصه محیا رو نخور همه بچه ها یه روزایی اینطوری می شن دیگه. ولی تا چشمشون به دوستانشون می خوره زود یادشون میره
مامان کسرا
20 آذر 91 14:27
خیلی خوبه که واسه دخترت وقت میذاری

و باهاش انگلیسی کار میکنی