بدون عنوان
شنبه توی تالار مولوی جشن فارغ التحصیلی دانشجویان روانشناسی بود با محیا باهم رفتیم تا ساعت هفت هم اونجا بودیم
امیر و محمد و عرفان و دینا دختر خانم امینی هم بودند
یکشنبه هم ساعت دو ساناز زنگ زد گفتش محیا تب داره
رفتم دنبالش آوردمش درمانگاه هر کس یه معاینه ای کرد و گفتند تب مب نداره
بعدش آوردمش کتابخانه یکی دو ساعتی کتابخانه بودیم
برگشتنی وقتی از جلوی تالار مولوی رد شدیم محیا گفت بریم اونجا و دست بزنیم و خوش بگذرونیم
اونجا هم برنامه بود بزرگداشت فردوسی
هستی هم اونجا بود رفتیم داخل تالار ولی محیا زیاد خوشش نیومد و اومدیم بیرون جلوی تالار کمی نشستیم ومحیا و هستی بازی کردند و اومدیم خونه
صبح هم که محیا دوست نداشت بره مهد با کلی اسباب بازی و قایم موشک بازی و ... رفت
عمو شهرام هم اومده بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی