ای بهترین آرزو خدا تو رو به من داد.....
امروز هم رفتیم زیارت عاشورا محمدرضا و روژین هم اونجا بودند بعد هم جلوی مهد تاب و سرسره سوار شدند و رفتند مهد خدایا محیا را به تو می سپارم دایم از خنده لبانش لبریز..... دامنش پر گل باد............................................ ای صمیمی... ای دوست.... گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می ایی... دیدنت حتی از دور اب بر اتش دل میپاشد... بقیه در ادامه مطالب انقدر تشنه دیدار توام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم...... دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم... و دل من به نگاهی از دور طفلکی میسازد.... تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم... من صمیمانه به یادت هستم... ...
نویسنده :
مامان محیا
8:33