بدون عنوان
دیروز از سرکار برگشتنی توی ماشین محیا هی میگفت نمی ریم خونه بریم پارک بیرون
که رفتیم بوستان شاهد سر راهمون
محیا داشت بازی میکرد که یک آقایی با بچه اش اومد وتا محیا رو دید گفت یه نی نی دیگه هم اینجاست
محیا هم گفت من نی نی نیستم محیام
آقاهه هم گفتش به به آقا مهیار
باز محیا گفت من دختر خانمم
-------------------------------------------------------------------------
امروز هم صبح رفتیم زمین چمن و محیا داشت با وسایل ورزشی بازی میکرد
خانم فرجی گفت دست نزن اونا کثیفند
که به محیا خیلی برخورد و شروع کرد به گریه کردن
دیگه هرکی هر چی شکلات و نون و بیسکویت داد آروم نمی شد
گفت بریم خونه تفنگو بیاریم بکشیمش بره پیش ستاره
من هم گفتم فردا انشا الله
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی