افتادن دندونای محیا
عیدنوروز 94
تولد 6 سالگی محیا
بدون عنوان
اینروزها محیا روزهای زوج میره کلاس زبان و زحمت بردن و آوردنش رو تا عید باباش برعهده گرفته توی ساعات کاری منه و من نمی تونم انشالله بعد از عید میارم شعبه سعادت آباد که ساعاتش 1الی 4 هست و توی این ساعات من میتونم ببرمش و برم دنبالش باتوکل بر خدا امیدوارم همه بچه های ایرانی موفق بشند و باعث پیشرفت کشورشان محیا هم همینطور الهی آمین
نویسنده :
مامان محیا
11:14
بدون عنوان
بدون عنوان
سلام بلاخره امتحانات کمرشکن پیام نور تمام شد واز این لحظه به بعد سعی می کنیم دیگه در خدمت محیا باشیم توی این یک سال و نیم دوسال محیا بزرگ شد و من طوری درگیر درس بودم که هیچ چی از بزرگ شدنش نفهمیدم امیدوارم بعد از این ،لحظه لحظه بزرگ شدنش رو حس کنم و لذت ببرم امروز عصری قراره بریم و محیا رو توی کلاس موسیقی ثبت نامش کنیم خودش که میگه خیلی علاقه داره و حتما موفق میشه دیگر اینکه خیلی مربیشو دوست داره و همش دلش براش تنگ میشه و مثل اینکه مربیش هم خبراییه و قرار بزودی مامان بشه و یک در میون میاد مهد و ... تا باشه از این خبرا
نویسنده :
مامان محیا
11:16
بدون عنوان
فردا 27 آذر سالروز فوت مادرمه. روزها طی شد و رفت ودر اندیشه بازآمدنت لحظه ها طی شد و مرد و نگاهم هر روز باز هم با همه شوق ،کوچه ها را پائید. مثل آن روز که می آمدی از دور ... دریغ! دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید ... تو عزیز خواهی ماند حتی اگر فاصله ها نگاهت را از ما دور کند... و در قلبم خواهي ماند حتي اگر مدتها طنين نفست به گوشم نرسد!! ...
نویسنده :
مامان محیا
14:33
بدون عنوان
سلام پنج شنبه و جمعه را داران بودیم بابای محیا با دوستش میخواستند برن جلفا، کار داشتندو به ما گفتند شما هم تشریف بیارید بریم ومن هم با حجم زیاد تکالیف و دروس سنگین پیام نور ، هیچ میلی به رفتن نداشتم ولی چون محیا اسم داران رو تا میشنوه ،هوش از سرش می پره دست بردار نبود که بریم ،باید بریم وآخ جون داران و .... چهارشنبه ساعت6 عصر راه افتادیم و حدود ساعت 1 رسیدیم تبریز و شب اونجا موندیم و فرداش همراه با امین اینا رفتیم جلفا و خونه دایی حسین و تا شب اونجا موندیم و شب همگی رفتیم داران و خونه مادرم بودیم و فرداش هم بعد از اینکه محیا کلی تو کوچه های داران با بچه ها بازی کرد برگشتیم تهران. جای مادرم خالی خالی...
نویسنده :
مامان محیا
9:43