بدون عنوان
نام خدا
امروز صبح ماشین نیاوردم و باخانم دوستدار اومدیم
وخانم دوستدار هم مثل اینکه دیروز یک نفر مالیده بود به ماشینش
هی ماجرای اونو با آب و تاب تعریف میکرد محیا هم بهش میگفت صحبت نکن تو رانندگی کن تصادف میکنی کله ات خون میاد ها
خلاصه که نگذاشت خانم دوستدار ماجرا رو تعریف کنه تا خانم دوستدار میخواست دهنشو باز کنه
میگقت تو رانندگی کن.
در ضمن امروز که روز اسباب بازی بود پلنگ صورتیشو هم آورده بود
کمی باپلنگ صورتی تاب بازی کرد بعدش رفت مهد
به امید دیدار محیا خانوم
امیدوارم توی مهد بهت خوش بگذره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی