بدون عنوان
دیروز بعد از ظهر من و محیا و باباش رفتیم بازار عبدل آباد برای گرفتن رو بالشی و روتختی و...
هم موفق شدیم روبالشی و رو تختی بگیریم هم برای محیا یه پیرهن گرفتیم میخواستم مایو جدید برای محیا بگیرم که از جنس و مدلهاش خوشم نیومد
از طرفی میخواستم یه اسباب بازی هم بخرم و بدم فرناز(مربی شنا)به محیا بده که سر آموزش شنا زیاد صحبت نکنه و به حرفهای مربی گوش کنه (خودمحیا قبلا گفته بود که به خاله فرناز بگو جوجه تیغی بهم جایزه بده)من هم یه جوجه تیغی خریدم که لو رفت و محیا هم گفت دیگه نمیخواد خاله فرناز برام بخره همین جوجه تیغی خوبه
و مدتی طول نکشید که چشماشو درآورد و دماغشو کند و وقتی رسیدیم خونه قیچی رو برداشت و دونه دونه موهای جوجه تیغی رو قیچی کرد
آخرش هم بمن گفت اجازه میدی پاره اش کنم و ...
و من هم گفتم اون جوجه تیغی مال خودته هرکاری دوست داری بکن.
بعد از اینکه جوجه تیغی پاره پاره شد، گفت: حالا به خاله فرناز بگو یه جوجه تیغی دیگه برام جایزه بده ،آخه من عاشق جوجه تیغی ام.