محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

1392/2/24 11:05
نویسنده : مامان محیا
182 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

یه مختصری از حال مادرم بگم که داره دوره درمان رو طی میکنه  انشاالله که هر چه زودتر حالشون بهتر بشه

و برگرده داران ، انشاالله

از محیا بگم که پنج شنبه خواستم برم هفت تیر مانتو بخرم که بابای محیا گفت همکارم میگه امامزاده حسن مانتوهای خوب داره و ما این همه را رو کوبیدیم رفتیم امامزاده حسن و قرار شد محیا با بابا توی ماشین بشینند که من بتونم یه مانتوی خوب انتخاب کنم که یکی دو تا مانتو فروشی رو نگشته بودم که دیدم محیا با کلی اسباب بازی چرت و پرت و بدرد نخور جلوم سبز شد و گفت میخوام با تو بیام باباش هم گفت که هرکاری کردم نتونستم نگهش دارم حتی این اسباب بازیها رو هم براش خریدم که مشغول بشه  که نشد

همونجوری با من اومد و هر مانتو فروشی که میرفتم میگفت زود باش نمیخوام بپوشی بیا از اینجا بریم و من میخوام برم پارک و با اسباب بازیهام بازی کنم

با هزار تا سختی یه مانتو خریدم ولی آوردم خونه هیچ خوشم نیومد فکر نکنم بتونم حتی یکبار هم بپوشمش

از امامزاده هم رفتیم هایپر استار و از اونجا هم اومدیم خونه

جمعه جشن ازدواج دانشجویی توی برج میلاد بود که من چند تا کارت دعوت داشتم  عمه مهناز و بچه هاش رو هم با خودمون بردیم

روژین هم اونجا بود و اینکه محیا و روژین کل سالن همایش رو گذاشته بودند رو سرشون

همه هم به من میگفتند چه بچه شیطونی داری ماشاالله براش اسفند دود کن

حالا من نمیدونم بچه شلوغ و شیطون داشتن اسپند هم میخواد یا نه

امروز صبح هم رفتیم زیارت عاشورا ، محمد رضا هم اونجا بود این دفعه هم با محمدرضا مسجد رو ریخته بودند بهم

باز همکارا میگفتند چقدر این محیا زلزله است عین مامانش

بعداز زیارت عاشورا هم بردیم مهد که این دوتا دلشون نمیخواست برند مهد و میخواستند تو حیاط مهد بازی کنند که دیشب بابای محیا براش یه بسته باغ وحش خریده بود و کادو کرده بود وگذاشتمش توی کیفش و به خاله سمیه گفتم که براش جایزه بدند. و وقتی خاله سمیه گفت بیا میخوام برات جایزه بدم سریع رفت.

عصری هم میخواهیم با محیا بریم استخر و با مربی های استخر صحبت کنم و برنامه ریزی کنیم که آموزش شنا رو برای محیا بطور حرفه ای شروع کنیم چون که غیر حرفه ایش رو خودم بهش یاد دادم و تاحدی بلده

چند تا عکس از محیا

روژین و محیا و سفره عقد دانشجوها

و این هم عکس مامان محیا با روژین

هرکاری میکردم محیا نمیومد بشینه، این چند تا عکس رو هم به سختی تونستم بگیرم حتی نتونستم از بچه های عمه مهناز هم عکس بگیرم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سانای
27 اردیبهشت 92 16:34
آمدم جویای حال مادرت بشم نوشتی که بهتره شکر خدا .
محیا هم خیلی نازشده با اون پیرهن خوشگل


ممنون مامان سانای
مامان کسرا
28 اردیبهشت 92 11:59
ماشالله مثل همیشه خانم و دوست داشتنیه من هم نمیدونستم شما به برج اومدی وگرنه حتما دنبالت میگشتم انشالله که خوش گذشته باشه