بدون عنوان
سلام
امروز چون بابایی خونه بود نذاشت ما بموقع از خونه بیاییم بیرون
گفتش وایستید با من صبحانه بخورید بعد برید
ما هم دیر رسیدیم مهد
میخواستم محیا رو بزارمش مهد برگردم که محیا گفت بیا از خاله مریم سی دی ماشینها رو بگیر و از روش رایت کن
من هم رفتم
محیا هم یه قلکی داره شبیه خونه هست که قفل داره و باز و بسته میشه خانم معیری براش خریده
توی اونو پر کرده بود از مهره ها و با خودش آورده بود مهد
هرکاری کردم نذاشت تو ماشین گفت میخوام به بچه ها نشون بدم
توی مهد هم بچه ها خواستند ببینند که نداد
پارسا میخواست به زور بگیره که دعواشون شد
خاله مریم هم گفتش اگه محیا قلکش رو بده مامانش ببره براش سی دی ماشین ها رو میارم
محیا هم با اکراه و بدون میل و رغبت قلک رو داد بمن
یه بغض هم کرد که از صبح که اومدم همش حواسم پیش اون بغضه هست
الهی که قربونت برم من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی