بدون عنوان
امروز هم ماشینو بابای محیابرد و مارو تا دم سرویس آورد با سرویس اومدیم
هوا هم به شدت سرد بود داشتیم یخ میزدیم خیلی زود رسیدیم
رفتیم مهد و مربی ها هنوز نیومده بودند درسا و پارسا هم بودند
دیروز یه کلاه استخر گرفته بودم محیا هم اونو سرش کرده بود ودر نمی آورد انگار از رنگش خوشش اومده بود کلی به بچه ها نشون داد و بعدش گفت ببر با خودت،اینجا بچه ها پارش میکنند
کمی نشستیم مربی اون یکی کلاس اومد و تحویلشون گرفت و محیا هم سریع رفت بغلش کرد و گفت خاله من شما رو هم خیلی دوست دارم
خانم مربی هم گفت محیا مثل مامانش خیلی بامحبت و خونگرمه و همه رو جذب میکنه
خوب آره دیگه محیا جون من عاقل و موقعیت سنجه میدونه کجا باید چیکار کنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی