8/9/90
سلام
دیروزظهر سه جور غذا خوردم آقای کاظمی از حسینیه اوین قورمه سبزی آورده بود
آقای محمودوند جوجه کباب آورده بود
دانشگاه هم به مناسبت ایام محرم قیمه میداد
دیگه این سومیش رو نتونستم بخورم آوردمش کتابخانه که ببرمش خونه
میخواستم بذارمش یخچال که دیدم دوتا قیمه دیگه هم یکی از همکارا فرستاده
که اونا رو هم دادم به همکارای
بعد رسیدم خونه که دیدم دوتا هم همسر گرامی غذای نذری آورد
خلاصه که خدا از همه طرف می رسوند
تازه صبحانه هم عدسی درست حسابی خورده بودم
در ضمن یکی از همکارا گفتش که هر چقدر میتونید بخورید چون که
غذای امام حسین چاق نمی کنه (من اینو نشنیده بودم)الله اعلم
در هر حال ارادتمند امام حسین ع هستیم
تمام نذورات هم قبول باشه.
بعد از ظهر با خانم اکبری و خانم معیری تا جلوی مهد آمدیم
خانم معیری میخواست بره مشهد راهیش کردیم
انشا الله به سلامتی بره بیاد
و هر حاجتی داره انشاالله برآورده بشه
با خانم اکبری رفتیم مهد محیا رو تحویل گرفتیم
آمدیم مسجد چون که سالگرد دکتر شهریاری بود وتوی مسجد برنامه بود
اونجا هم پذیرایی بود چند تا موز و نارنگی و خرما و شیرینی و حلوا و چایی خوردیم
و بعد انگشت زدیم رفتیم خونه
تارسیدیم بابای محیا زنگ زد و گفت سمت خونه خاله محیا کار داره و آماده شدیم و با کلی ترافیک
رفتیم اونجا
اونجا هم مهرناز امتحان داشت و میخواست درس بخونه
هر خودکاری که دستش میگرفت محیا میگفت بده به من
و هیچ خودکار یا مداد دیگه ای رو قبول نمی کرد
یکی دو ساعت اونجا بودیم برگشتیم خونه و توی راه محیا خوابید
و تا رسیدیم بیدار شد و دیگه خوابش نمی برد
کمی شرک نگاه کرد و باز هم میخواست کارتون نگاه کنه نذاشتم
چون صبح باید بیدار میشدو میومد مهد
و این هم یک روز از روزهای زندگی من و محیا
محیای عزیزم:
من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو و ديگري خوشبختي تو.