محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

1390/8/29 9:13
نویسنده : مامان محیا
167 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز صبح که داشتیم میومدیم محیا چندین بار گفت که نمیخوام برم مهد ،میگفت میخوام برم کتابخونه

من هم به روی خودم نیاوردم اخه چند بار که آوردمش کتابخانه بدعادت شده

رفتیم تعاونی بقول خودش شیر قهوه ای خریدیم خورد(خدار را هزار مرتبه شکر بیسکویت و چیپس و پفک

واز این آت اشغا لا اصلا دوست نداره)چون مغازه که میریم بهش میگم هر چی دوست داری بردار

 مستقیم میره سراغ یخچال که شیر برداره

به هر حال هر طوری بود صبح رفت امیدوارم بهش خوش بگذره

دیروز هم  چه بساطی راه انداخته بود صداش مهد رو گرفته بود تا ساعت 9 پیشش موندم و با هزار وعده وعید قبول کرد بره

آخه من باید این دو روز رو برم نمایشگاه کتاب برای خرید و گرنه میاوردمش کتابخانه

اصلا دلم راضی نمیشه به زور بره مهد

عصری که برگشتم به من گفت به کارات رسیدی؟

قربونت برم

 تو که اینقدر میفهمی  من کار دارم چرا نمیری مهد.

 

قاصدک شعر مرا از برکن ....

                                  برو آن گوشه باغ....

سمت آن نرگس مست وبخوان در گوشش....

                               وبگو باور کن یک نفر یاد تورا....

                    لحظه ای از یاد نخواهدبرد....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محیا
29 آبان 90 9:39
وااای بچه منو بگو که کلاسش عوض شده...همین داستانو دارم..خدا نگهدارشون باشه