16/8/90
امروز هم عید قربان بود تعطیل بودیم و توی خونه ماندیم دو تا از دوستای بابای محیا زنگ زدندو برامون گوشت قربانی اوردند.و ما هم کباب کردیم محیا خورد و محیا هم دیگه حالش بهتر شد. و شکر خدا روز خوبی بود.
صدای محیا رو که چندتا شعر خوند و برامون صحبت کرد و قصه خرگوش کوچولو رو برامون تعریف کرد ضبط کردیم البته من کارهای صوتی -تصویری محیا رو انجام میدم وضبط کردن صدای محیا بر عهده بابای محیا است. با گوشیش صدای محیا رو ضبط میکنه و دختر یکی از همکارای بابای محیا همسن محیا است .اون هم عکس و صدای دختر خودشو میاره
میارند بهم دیگه نشون میدن و کلی پز دختراشونو میدن
البته بابای محیا میگه محیا خیلی سلیس تر و بهتر از دختر همکارش صحبت میکنه وشعرای زیادی هم بلده
همکارش شعرای محیارو مینویسه ببره برا دخترش یاد بده
اینجوریه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی