بدون عنوان
چهارشنبه با آقای نوین قرار گذاشته بودیم که بیاد از بچه ها عکس بگیره و عکسای منتخب رو بدیم چاپ کنه
الان که رفتم سیستم اتوماسیونم رو چک کنم دیدم عکسا رو برام ارسال کردند .که تو ادامه مطلب میذارم
دیروز از طرفی ماشین نیاورده بودم و از طرفی وقتی رسیدم دانشگاه دیدم عینک نیاوردم تازه نمایشگاه کتاب هم باید میرفتم روز آخر نمایشگاه بود و حتما باید میرفتم
نمایشگاه رفتم و بعد از کلی خرید برای دانشگاه ، قسمت کودکان هم رفتم و تعدادی هم برای محیا خرید کردم .
ساعت 2 رسیدم دانشگاه و ساعت 3 رفتم که با ماشین خانم فراهانی بریم خونه ،که ایشون هم گفتند حالا که تو ماشین نیاوردی بیا با ماشین من بریم رسالت و مجتمع دنیای نور خرید کنیم .
رفتیم دنبال محیا و امیر، و از اونجا رفتیم رسالت
طبقه ششمش شهربازیه ، بچه ها رو گذاشتیم اونجا و امدیم تا شش طبقه رو بازدید کنیم و خرید کنیم شده بود ساعت 8 ، از قضا گوشی من هم سایلنت بود ، نگاه کردم دیدم 26 تماس بی پاسخ و یه 10 -12 تا پیام
همسر محترم وقتی زنگ زده بود و جواب نشنیده بود عالم و آدم رو خبردار کرده بود که .... همه هم به من زنگ زده بودند. کجایی و چی شده و ... در هر حال عادت شده که ما سر ساعت خونه باشیم و یه روز که دیر میاییم اینجوری میشه ، من چه میدونستم آقا از ساعت سه میره خونه و منتظر ما میمونه و ...
به محیا و امیر خوش گذشته بود چون این اولین باره که این شهربازی رو اومده بودند و براشون تازگی داشت.
بابا لبخند مصنوعی
با آرزوی موفقیت برای همه بچه ها