بدون عنوان
سلام پنجشنبه استخر بادی محیا رو باد کرده بودم و پرکرده بودم از آب و محیا از صبح تا ظهر توش بازی میکرد و بعد از ظهر هم با بابایی رفت پارک
دیشب هم افطاری مهمون دایی بابایی بودیم
... و از کارهایی که محیا میکنه اینکه وقتی میره دستشویی میگه تو نیا خودم میخوام خودمو بشورم بعد هم مایع دستشویی رو خالی میکنه تو دستاش و هی آب میریزه تو دستاش که صابون مایع بره وآخرش هم منو صدا میکنه که بداد دستاش برسم ب
عد اینکه دستشویی رو هم همراه خودش میشوره و شیلنگو میگیره رو دستمال کاغذی و...
من دیگه از ترس محیا تو دستشویی دستمال کاغذی نمیذاشتم بابایی بیخبر از همه چیز دیده بود دستمال نیست سریع جایگزین کرده بود
و بعد از یک ساعت منو صدا کرد و گفت بیا ببین محیا چکار کرده ،که دوباره دیدیم محیا شیلنگ گرفته رو دستمال کاغذی ...
یه چیز سالم تو خونه ما پیدا نمیشه من هم بخوام دعواش کنم باباش میگه اشکالی نداره دختر خودمه هرکاری دوست داری بکن تازه خوشش هم میاد از کارای محیا
اینجوری هاست
خلاصه همش خرابکاری
چه کنم که من هم روزه ام و خسته ،از پسش بر نمیام تا من یه چرت کوچولو بزنم کلی خرابکاری و همه جا رو خیس کرده و بهم ریخته
یعنی یه چرت کوچولوی من برابر است با یکی دوساعت جمع و جور کردن خرابکاریهای محیا