محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

1390/12/23 9:41
نویسنده : مامان محیا
1,328 بازدید
اشتراک گذاری

امروز روز چهارشنبه سوریه

ومن از اینکه پیش خانواده ام نیستم کمی دلگیرم

چهارشنبه سوری توی داران یک حال و هوای دیگه داره

مراسمات خاص خودشو داره همه فامیل دور هم جمعند الان برای علی ،سجاد،عرفان ،مجید بهترین روزه ساله الان همه خونه مادرم هستند و در تدارک کیسه

قدیما بالا پشت بامها یه سوراخی بود بچه هامیرفتند بالا واز اون سوراخه کیسه هاشونو مینداختند تو و صاحبخونه آجیل و تخم مرغ و پول و از اینجور چیزها میذاشت توش و بچه ها میکشیدند بالا(الان دیگه اینجوری نیست بچه ها مجبورند کیسه هارو از پنچره بندازن تو و انتظار دارند تو کیسه هاشون فقط پول گذاشته بشه)

من یادمه برادم رفته بودخونه یکی از همسایه ها کیسه انداخته بود واون مقداری کشمش و کنجد و گندم تفت داده شده گذاشت توش و برادرم تا دید این چیزهاست

همه رو از بالا ریخت پایین ،گفت بزار یاد بگیره که دفعه دیگه اینجور چیزای بی ارزش رو نذاره تو کیسه بچه ها

اون هم که نمیدونست کیه هرچی فحش پدر و مادر و مرده و زنده بهش داده بود

برادرم هم صداشو عوض کرده وگفته پسرت اومده بود خونه ما، مادرم بیست تومن گذاشت تو کیسه اش.

خدا رحمتش کنه اون پیرزنه الان مرده

فالگوش:کساني که حاجتي دارند شب چهارشنبه سوري نيت ميکنند و بر سر چهارراهي يا اگر چهارراه نبود بر سر رهگذري به فالگوش ميايستند و نخستين کسی را که گذشت بسخن او توجه ميکنند و هر چه از دهان او بیرون آمد در برآورده شدن نیت خود به فال نيک يا به فال بد ميگيرند اگر آناولین سخن به اجابت آرزوش مطابق باشد آن آرزوي برآورده است و گرنه برآورده نيست . همين فال را ممکن است بر پشت در خانه اي يا در اطاقي گرفت و بايد آهسته به پشت درآمد وبدون آنکه کساني کهدر خانه يا اطاقند بدانند که کسي بر درايستاده است گوش فراداد و اولين سخني را که گفته ميشود در اجابت مقصود خود يا ناروا ماندن آن فال گرفت .

توی همسایگی ما یک دختری بود اسمش زهرا بودهمه همسن هایاو ازدواج کرده بودند و اون مونده بود هر چهارشنبه سوری که میشد میومد فالگوش که ببینه آیا امسال ازدواج میکنه یا نه

برادر من هم تا همه می نشستیم دور هم

هیچ حرفی نمیزد فقط میگفت :امسال همه دخترا ازدواج میکنند علی الخصوص زهرا

تا اینو میگفت بلافاصله در باز میشد زهرا میومد تو

میگفت اگر امسال من ازدواج کنم یه کادوی درست حسابی پیش من داری ،ممنون که خوب صحبت کردی

البته ناگفته نماند کار اصلی مادر من هم همین فالگوش ایستادن بودبرادر من هم چون مفقودالاثر بود و مادرم همش چشم انتظارش بود اون هم هر چهارشنبه سوری فالگوش میاستاد ببینه آیا خبری ازش میشه یانه

الهی بمیرم برات مادر مهربونم که تمام عمرت در انتظار گذشت.

مادرم میگه وقتی علی رفت درخت ها تازه شکوفه کرده بودند موقع رفتن گفت تا این شکوفه ها به میوه تبدیل بشن من برمیگردم و مادرم میگه من هروقت داشتم میوهها رو میچیدمچشمم به جاده بود که الان از راه میرسه.

یکی دیگر از رسمهای ما آتش افروختن بود پدرم لاستیکهای کهنه ماشینشو نگه میداشت و چهارشنبه سوری میداد به ما که آتیش بزنیم وهمه همسایه هادورش جمع میشدیم و اعتقاد بر این بود که پریدن از روی آتش تمام درد و بلا واتفاقهای بد را از انسان دور میکند.

اینها رو نوشتم که محیا وقتی بزرگ شد رسومات مادری خود را فراموش نکند و با گذشت ایام این رسومات بی رنگ نشود

چون که قشنگی زندگی هم به همین چشنها و شادیها و دورهم بودنهاست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)