محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

1390/9/28 9:20
نویسنده : مامان محیا
167 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دیروز هم که دیدم روزها خیلی تکراری شده و همش مهد و خونه

برگشتنی تورو بردم شهر بازی ،تحویل کارکنان اونجا دادم و رفتم خرید

میخواستم یه مقنعه سرمه ای خیلی تیره بخرم

کمی دور زدم و یه کمی هم خرید کردم ومقنعه رو نتونستم پیدا کنم

برگشتم شهربازی واومدم داخل و یک ساعتی باهات بازی کردم

وبعد از دو ساعت بازی هنوز نمی خواستی بیایی

دیگه خودم از خستگی داشتم پس می افتادم

با هزار دوز و کلک که گفتم برات بستنی میخرم و خمیربازی میخرم

که راضی شدی بیایی (تو هم حق داری توی خونه حوصلت سر میره)

توی راه هم که مسیر بستنی فروشی رو میدونستی

مستقیم رفتی اونجا و خودت بستنی سفارش دادی

بستنی رو که داشتی میخوردی گفتی خمیربازی یادت رفته

بلاخره مجبور شدم اون رو هم برات بخرم تو خونه پر از این جور چیزاست

همه رو قاطی میکنی و از هیچ کدوم استفاده درست نمیکنی

بعدش هم که گفتی دیگه برایامروز کافیه دفعه بعد که اومدیم

یه سی دی جدید هم برام بخر

بعدش اومدیم خونه و هی برای بابا با هزار آب وتاب تعریف کردی که

اینجوری پریدم بالا و یهو افتادیمپایین و...

وبابایی همبه من گفتش این که این همه خوشش میاد در هفته دوسه بار ببرش

بله به همین سادگی

آخه مادرا که خسته نمیشن که

واقعا که

البته بلافاصله حرفشو پس گرفت و گفت حالا که خوشت میاد خودم میبرمت

صبح هم که اومدم اداره خانم رحیمی رو دیدم که گفت یک مقنعه سرمه ای خیلی تیره خریدم

بهم نمیاد میخوامش بدم به تو(این هم از مقنعه)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)