بدون عنوان
١٢ بهمن که شروع میشه
یاد روزهای مدرسه رفتنم می افتم
از دهه فجر خیلی خوشمون میومد چونکه مربی پرورشی میومد در کلاس مارو میزد میگفت عابدی بیاد برای تمرین تئاتر
ومن 10-15 روز از شر توی کلاس نشستن راحت بودم
همیشه هم نقش اول رو بمن میدادند یا مادر شوهر میشدم پدر عروسه رو در میاوردم
آخره تئاتر هم نتیجه میگرفتیم که این کار درستی نیست
یا اینکه مادر میشدم با نه تا دختر که نمی تونم از پس خرج ومخارجشون بربیام همشون هم بی حیا و زبون دراز که هی مانتو میخوان و کفش میخوان و .....
ویا اینکه آبدارچی میشدم
بعضی وقتها هم همسر شهید و یاهمسر اسیر میشدم
بعدش هم نوبتی مدارس رو دعوت میکردند که تئاتر ما رو ببینند
بعد از مدارس هم دوسه نوبت اولیا رو دعوت میکردند
توی مسابقات منطقه هم شرکت میکردیم معمولا هم مقام میاوردیم
یادمه همیشه معلمامون بعد از اتمام نمایش میومدند وبه من تاکید میکردند که رشته تئاتر و بازیگری رو ادامه بدهم که حتما موفق میشدم (البته به هیچ عنوان پدرم اجازه نمیداد)
این سرود الله الله الله هم یادش بخیر
تازه گروه سرود هم تشکیل میدادم خودم تک خوان بودم
یکبار مربی پرورشی خواست تک خوان رو عوض کنه و یک نفر که صداش بهتره رو بیاره
که خیلی بهم برخورد رفتم مادرمو آوردم ومادرم هم به مدیرمون گفت مگه این هم درس خوندنه که مربی تون ایراد گرفته، میزنید تو ذوق بچه
که از اون به بعد همچنان تک خوان خودم بودم.
یادش بخیر.