محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

اینروزها محیا روزهای زوج میره کلاس زبان و زحمت بردن و آوردنش رو تا عید باباش برعهده گرفته توی ساعات کاری منه و من نمی تونم انشالله بعد از عید میارم شعبه سعادت آباد که ساعاتش 1الی 4 هست و توی این ساعات من میتونم ببرمش و برم دنبالش باتوکل بر خدا امیدوارم همه بچه های ایرانی موفق بشند و باعث پیشرفت کشورشان محیا هم همینطور الهی آمین
6 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام بلاخره امتحانات کمرشکن پیام نور تمام شد واز این لحظه به بعد سعی می کنیم دیگه در خدمت محیا باشیم توی این یک سال و نیم دوسال محیا بزرگ شد و من طوری درگیر درس بودم که هیچ چی از بزرگ شدنش نفهمیدم امیدوارم بعد از این ،لحظه لحظه بزرگ شدنش رو حس کنم و لذت ببرم امروز عصری قراره بریم و محیا رو توی کلاس موسیقی ثبت نامش کنیم خودش که میگه خیلی علاقه داره و حتما موفق میشه دیگر اینکه خیلی مربیشو دوست داره و همش دلش براش تنگ میشه و مثل اینکه مربیش هم خبراییه و قرار بزودی مامان بشه و یک در میون میاد مهد و ... تا باشه از این خبرا  
23 دی 1393

بدون عنوان

فردا 27 آذر سالروز فوت مادرمه.   روزها طی شد و رفت ودر اندیشه بازآمدنت لحظه ها طی شد و مرد و نگاهم هر روز باز هم با همه شوق ،کوچه ها را پائید. مثل آن روز که می آمدی از دور ... دریغ! دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید ...   تو عزیز خواهی ماند حتی اگر فاصله ها نگاهت را از ما دور کند... و در قلبم خواهي ماند حتي اگر مدتها طنين نفست به گوشم نرسد!!   ...
26 آذر 1393

بدون عنوان

سلام پنج شنبه و جمعه را داران بودیم بابای محیا با دوستش میخواستند برن جلفا، کار داشتندو به ما گفتند شما هم تشریف بیارید بریم ومن هم با حجم زیاد تکالیف و دروس سنگین پیام نور ، هیچ میلی به رفتن نداشتم ولی چون محیا اسم داران رو تا میشنوه ،هوش از سرش می پره دست بردار نبود که بریم ،باید بریم وآخ جون داران و .... چهارشنبه ساعت6 عصر راه افتادیم و حدود ساعت 1 رسیدیم تبریز و شب اونجا موندیم و فرداش همراه با امین  اینا رفتیم جلفا و خونه دایی حسین و تا شب اونجا موندیم و شب همگی رفتیم داران و خونه مادرم بودیم و فرداش هم  بعد از اینکه محیا کلی تو کوچه های داران با بچه ها بازی کرد برگشتیم تهران. جای مادرم خالی خالی...
25 آبان 1393

و اما پیش دبستان رفتن محیا

قرار بود محیا بره پیش دبستان  مدرسه عدالت مدرسه عدالت توی ولنجک و میشه گفت بهترین مدرسه توی ایران و هیات امنائیه ،ولی در حد یه مدرسه غیر انتفاعیه برای ثبت نامش هم باید هفت خان رستم رو  رد کنی با هر سختی بود ثبت نامش کرده بودیم و مدارک کامل داده بودیم دو سه بار هم با محیا رفته بودیم و محیا هم خوشش اومده بود دیگه همه چیز درست شده بود از همین شنبه قرار بود که محیا بره مدرسه حس و حال مدرسه رفتن بدجور محیا رو گرفته بود چند روز پیش که توی ماشین نشسته بود و داشتیم میرفتیم سمت خونه ، از من میپرسید سه سه تا  چند تا میشه گفتم 9 تا و بعدش پرسید 12 تا چند تا میشه و من هم گفتم  همون 12 تا میشه و یه سری دیگه...
5 آبان 1393

بدون عنوان

 سلام دانشکده داره منتقل میشه به یه ساختمان جدید و نوساز و هنوز کامپیوتر و اینترنتمون وصل نشده به محض اتصال به اینترنت خاطرات تعطیلات تابستون و عکسها رو میذارم با توجه با اینکه به اینترنت پرسرعت عادت کرده ام  کار با لب تاب و وایرلس برام سخته به همین سبب ممکنه کمی با تاخیر  این کار انجام بشه      
11 شهريور 1393